وفات حضرت ام البنین علیهاالسلام هر شب رکابِ چشم‌هایش را نگین می‌شد با برکه‌ی او ماه، وقتی همنشین می‌شد می‌خواست، خدمتکارِ اولادِ علی باشد «ام‌البنین» می‌خواست؛ «ام‌المؤمنین» می‌شد ! از فضلِ مادر بود، شد عباس «ابوفاضل» باید خدای فضل اباالفضل آفرین می‌شد هر قطره‌ی اشکش که روی خاک، می‌افتاد انگار، یک فرزندِ او نقشِ زمین می‌شد از سنگ‌ها هم اشک می‌جوشید، با آهش در روضه‌‌هایش دشمنش روضه‌نشین می‌شد هر وقت، چشمِ اشک‌بارش چشمه‌ای می‌دید آب از خجالت آب می‌شد؛ شرمگین می‌شد گفتند، سقایت بلاگردانِ اصغر شد گفت آه عباسم؛ ولی باید همین می‌شد ! 🔸شاعر: رضا قاسمی https://eitaa.com/joinchat/2396127234C1e79c91b0f