امام سجاد علیه السلام هر چه گفتند همه ، بدتر از آن را دیدم عمه و دخترکانِ نگران را دیدم پردهٔ خیمهِ من را عطشی زد به کنار هم گلو دیدم و هم تیر و کمان را دیدم پدرم رفت به گودال و میان خیمه محتضر حال به خود رفتن جان را دیدم شمر ، بر سینه نشست و نفسش بند آمد به زمین پا زدنِ جان جهان را دیدم خیمه ها سوخت دلم سوخت بیابان هم سوخت بر لب آب فرات آه و فغان را دیدیم من و هشتاد ، زن و بچه و یک لشگر بغض تازیانه زدن و بردنشان را دیدم از روی ناقه مرا کعب نی انداخت زمین آمدم هوش ولی پای سنان را دیدم 🔸شاعر: حامد آقایی https://eitaa.com/joinchat/2396127234C1e79c91b0f