#قصه_های_قرآن
#حضرت_ابراهیم(ع)
ورود ابراهيم به شهر بابِل
ابراهيم عليه السلام پس از خروج غار و سير و سياحت و تكميل خداشناسى و معادشناسى، در حالى كه نوجوان بود وارد شهر بابل پايتخت نمرود گرديد. شهرى كه غرق در فساد بود، و مردم آن از نظر معنوى در حد صفر بودند و عقايد خرافى مانند: بت پرستى، نمرودپرستى و انواع خرافات ديگر در ميانشان رواج داشت.
ابراهيم طبق معمول نخست به خانه مادرش رفت، پدرش مدتها قبل از دنيا رفته بود، به عمويش كه سرپرستش بود و نامش آزر بود، پدر می گفت. ابراهيم دعوتش را از آزر شروع كرد.
ابراهيم عليه السلام ديد آزر نه تنها از بت پرستان سرشناس است بلكه از بت سازان معروف نيز می باشد و با سلطنت نمرود ارتباط نزديك دارد، و از آن جا كه گفته اند عدو شود سبب خير گر خدا خواهد ابراهيم عليه السلام در خانه آزر، كمتر مورد سوء ظن واقع می شد.
طبق بعضى از روايات كه از امام صادق عليه السلام نقل شده: ابراهيم عليه السلام همراه مادرش وارد شهر شدند و با هم به خانه مادرش رفت، در آن جا براى اولين بار نگاه آزر به چهره ابراهيم عليه السلام افتاد، آزر كه از اين حادثه نگران به نظر می رسيد شتابزده به مادر ابراهيم گفت: اين شخص كيست كه در سلطنت شاه (نمرود) باقى مانده است؟ با اين كه به فرمان شاه، پسران را می كشتند، چرا اين شخص زنده مانده است؟!
مادر براى جلب عواطف آزر گفت: اين پسر تو است، در فلان وقت هنگامى كه از شهر بيرون رفته بودم، متولد شده است.
آزر گفت: واى بر تو اگر شاه از اين ماجرا با خبر شود، ما را از مقامى كه در پيشگاهش داريم عزل می كند.
مادر گفت: اگر شاه با خبر نشد كه زيانى به تو نخواهد رسيد، و اگر با خبر شد من جواب او را خواهم داد، به طورى كه به مقام تو آسيب نرسد، بگذار اين پسر باقى بماند و براى ما به عنوان پسر باشد.(194)
به اين ترتيب ابراهيم در پناه آزر، حفظ گرديد، چنان كه خداوند موسى عليه السلام را در دامن فرعون حفظ كرد.
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉
@amozeshtajvidhefzquran