#قصه_های_قرآن
#حضرت_ابراهیم(ع)
بت شكنى ابراهيم و استدلال او
ابراهيم از راههاى گوناگون با بت پرستى مبارزه كرد، ولى بيانات و مبارزات ابراهيم عليه السلام در آن تيره بختان لجوج اثر نكرد، از طرفى دستگاه نمرود براى سرگرم كردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز نمی خواست كه مردم از بت پرستى دست بردارند.
ابراهيم در مبارزه خود مرحله جديدى را برگزيد و با كمال قاطعيت به بت پرستان و نمروديان اخطار كرد و چنين گفت:
وَ تَاللهِ لَاَكيدَنَّ أَصنامَكُم بَعدَ أَن تُوَلُّوا مُدبِرينَ؛
به خدا سوگند در غياب شما نقشه اى براى نابودى بت هايتان می كشم.(202)
ابراهيم همچنان در كمين بتها بود تا روز عيد نوروز فرا رسيد، در ميان مردم بابل رسم بود كه هر سال روز عيد نوروز(203) شهر را خلوت می كردند و براى خوشگذرانى به صحرا و كوه و دشت و فضاهاى آزاد ديگر می رفتند، آن روز مردم شهر را خلوت كردند، نمرود و اطرافيانش نيز از شهر بيرون رفتند، حتى ابراهيم عليه السلام را نيز دعوت كردند كه با آنها به خارج از شهر برود و در جشن آنها شركت كند، ولى ابراهيم عليه السلام در پاسخ دعوت آنها گفت: من بيمار هستم.(204)
ابراهيم عليه السلام از نظر بدنى بيمار نبود، ولى وقتى كه می ديد مردم، غرق در فساد و هوس بازى و بت پرستى هستند، از نظر روحى كسل و ناراحت بود، و منظور او از اين كه گفت: من بيمارم يعنى روحم كَسِل است.
وقتى كه شهر كاملاً خلوت شد، ابراهيم اندكى غذا و يك تبر با خود برداشت و وارد بتكده شد، ديد مجسمه هاى گوناگون زيادى در كنار هم چيده شده و با قيافه هاى مختلف، اما بدون هر گونه حركت و توان، در جايگاهها قرار دارند، ابراهيم غذا را به دست گرفت و كنار هر يك از بتها رفت و گفت: از اين غذا بخور و سخن بگو.
وقتى كه آن بت پاسخ نمی داد، ابراهيم با تبرى كه در دست داشت، بر دست و پاى بت می زد و دست و پاى آن بت را می شكست. ابراهيم با همه بتهايى كه در آن بتكده بودند، همين كار را می كرد، و فضاى وسط بتخانه از قطعه هاى بتهاى شكسته پر شد.
ولى ابراهيم به بت بزرگ حمله نكرد، و او را سالم گذاشت، و تبر را بر دوش او نهاد، ابراهيم از اين كار، منظورى داشت، منظورش اين بود كه در آينده از همين راه، استدلال دشمن شكن بسازد و دشمن را محكوم نمايد.
مراسم عيد كم كم پايان يافت و بت پرستان گروه گروه به شهر بازگشتند، رسم بود پس از بازگشت، نخست به بتكده بروند و مراسم شكرگزارى را به جاى آورند و سپس به خانه هايشان باز گردند.
گروه اول وقتى كه وارد بتخانه شد با منظره عجيبى روبرو گرديد، گروههاى بعد نيز وارد شدند، و همه در وحشت و بهت زدگى فرو رفتند، فريادها و نعره هايشان برخاست، هركسى سخن می گفت...
در اين جا دنباله داستان را از زبان قرآن (آيه 58 تا 67 سوره انبياء) بشنويم:
ابراهيم همه بتها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد، شايد سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند).
(هنگامى كه آنها منظره بتها را ديدند) گفتند: شنيده ايم نوجوانى از بت ها سخن می گفت: كه به او ابراهيم می گويند.
جمعيت گفتند: او را در برابر ديدگان مردم بياوريد، تا گواهى دهد.
(هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند) گفتند: آيا تو اين كار را با خدايان ما كردهاى، اى ابراهيم؟
ابراهيم در پاسخ گفت: بلكه اين كار را بزرگشان كرده است، از او بپرسيد اگر سخن می گويد!
بت پرستان به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد.
سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند) و به ابراهيم گفتند: تو می دانى كه بتها سخن نمی گويند.
(اينجا بود كه ابراهيم پتك استدلال را به دست گرفت و بر مغز بت پرستان كوبيد، و به آنها) گفت: آيا غير از خدا چيزى را پرستش می كنيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما می رساند (نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان).
افّ بر شما و بر آن چه جز خدا می پرستيد! آيا انديشه نمی كنيد (و عقل نداريد).(205)
🔷کانال آموزش حفظ وتجوید قرآن👇
@amozeshtajvidhefzquran