🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃🌺 ✍️✍️ راوی : سال 65 یا 66 شده بود و با بچه های دسته رفتند تدارکات گزدان تا جنس های چادر رو جور کنند خلاصه وقتی جنسها رو تحویل گرفتند و به سمت چادرشان می رفتند یکی از بچه ها از عباس در حالی که انبوهی از پتو رو روی کولش گرفته بود و به سمت چادر میرفت پرسید . مسئولیت را چگونه می بینی؟ عباس از زیر پتوها سرش را بیرون آورد و با لبخند که نه خنده همیشگیش که دندانهای کرسیش هم معلوم می شد جواب داد: !!!! 🍃🌺 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 @alvaresinchannel