❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗 ۷۴ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | متاسفم . حرفش که تموم شد، هنوز توی شوک بودم … ۲ سال از بحثی که بین‌مون در گرفت، گذشته بود .. فکر می‌کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود … لحظات سختی بود .. واقعا نمی‌دونستم باید چی بگم .. برعکس قبل، این بار، موضوع ازدواج بود!! نفسم از ته چاه در می‌اومد .. به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم … + دکتر دایسون!! من در گذشته به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد و به عنوان یک شخصیت قابل احترام، برای شما احترام قائل بودم … در حال حاضر هم عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می‌کنم … نفسم بند اومد … + اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون فقط می‌تونم بگم … متاسفم … چهره‌اش گرفته شد .. سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد … - اگر این مشکل، فقط مسلمان نبودن منه .. من تقریبا ۷ ماهی هست که مسلمان شدم …!! این رو هم باید اضافه کنم، تصمیم من و اسلام آوردنم، کوچک‌ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره … شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید!! چه من رو انتخاب کنید، چه پاسخ‌تون مثل قبل، منفی باشه، من کاملا به تصمیم شما احترام می‌گذارم، و حتی اگر خلاف احساس من، باشه، هرگز باعث ناراحتی‌تون در زندگی و بیمارستان نمیشم … با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد .. تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می‌کردم .. مغزم از کار افتاده بود و گیج می‌خوردم … هرگز فکرش رو هم نمی‌کردم، یان دایسون، یک روز مسلمان بشه … ... 🌸🍃 ❣ ❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣🖇❣