شرح:
گلها در گلفروشیها همیشه تازه، شاداب و پرطراوتاند، اما همین گلها وقتی به خانه آورده میشوند، آن خرّمی و نشاط را از دست میدهند. چرا؟
چرا در گلفروشی آنگونهاند و در خانه اینگونه؟
چون گلفروش همیشه به یاد مرگ گل است؛ با خودش میگوید اگر نور کافی، آب بهموقع یا کود مناسب به آن نرسانم، پژمرده میشود، میخشکد و میمیرد. و همین یاد مرگ، باعث مراقبت و مواظبت او میشود، و آن مواظبت، نشاط و طراوت را به گل هدیه میدهد.
پس میشود نتیجه گرفت: یاد مرگ، مایهی نشاط و خرّمیست.
آدمی هم اگر همواره به یاد مرگ باشد، نه افسرده و پژمرده میشود، نه دلمرده. بلکه همیشه زنده و سرزنده است. چون چنین انسانی، حواسش هست که نباید دست از پا خطا کند. و به آلودگیها آلوده نمیشود و در نتیجه، غم و اندوه سراغش نمیآید؛ چون غم و اندوه، از آثار گناهاند، همانطور که دود از آثار آتش است.
مولوی هم بهدرستی میگفت:
«چون که غمگینی، تو استغفار کن»
یعنی اگر دلت گرفته، استغفار کن، چون آدمی با استغفار، آتش گناه را خاموش میکند و وقتی آتش گناه خاموش شد، دیگر از دود خبری نیست؛ یعنی غم و غصه هم میروند.
به همین خاطر، امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه فرمود:
«أَكْثِرُوا ذِكْرَ الْمَوْتِ»
هرچه میتوانید، مرگ را یاد کنید.
و در همین حکمت فرمود:
«طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ»
خوشا به حال آنکه همواره یاد معاد در دل دارد.
یعنی فقط چنین کسیست که واقعاً خوشحال و خوشبهحال است.
و آدمی که به یاد مرگ است، نه سرد میشود و نه بیتفاوت.
آرام است، اما بیحس نیست. حواسش جمع است که روزی، همهچیز پیش چشمش خواهد آمد؛
حرفهایش، نگاههایش، دل شکستنهایش، مهربانیهایش...
و همین باعث میشود که با دقت، مراقبت کند.
یاد مرگ، دل را مثل خاک بارور میکند.
و آدمی هرچه در آن دل بکارد، با امید میکارد؛ چون میداند هیچچیز هدر نمیرود.
کسی که یاد معاد دارد، زندگی برایش معنا پیدا میکند. نه اسیر هیجان دنیا میشود، و نه از سختیها میبُرد.
یاد مرگ یعنی: زندگی فقط امروز نیست.
یاد مرگ یعنی: وقتی کسی آزارت داد، باور کنی روزی همهچیز روشن خواهد شد.
یاد مرگ یعنی: اگر دل کسی را خوش کردی، مطمئن باش خدا دیده، حتی اگر دیگران ندیده باشند.
یاد مرگ یعنی: دنیا فقط توقفگاه است، نه ایستگاه آخر.
کسی که یادش هست باید پاسخگو باشد، با دیگران مهربان است، با خودش صادق است، و با زندگی درست رفتار میکند.
وَعَمِلَ لِلْحِسَابِ
و خوشا به حال کسی که برای حسابوکتاب آن روز، کار میکند.
یعنی کاری که میکند، فقط پیوست دنیایی ندارد. هر کار او، پیوست آخرتی هم دارد:
اگر احترام میگذارد، فقط برای احترام دیدن نیست، بلکه برای این است که خدا آن را ببیند.
اگر عبادت میکند یا انفاقی مینماید، نه برای ریا یا دیده شدن، بلکه برای ذخیره آخرت است.
همان آخرتی که روز حساب و محاسبه است؛ همان که قرآن میفرماید:
«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا»
روزی که هر کسی، هر کار خیری که کرده، جلو چشمش حاضر میشود:
اگر دلی رو نشکستی، دلی رو شاد کردی، لبی رو خنداندی، گرهی رو باز کردی...
همهاش جلوی چشمت خواهد آمد.
«وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ»
و هر بدیای هم که کردهای، آشکار میشود:
اگر سنگی جلوی پای کسی انداختی، آبرویی ریختی، تهمتی زدی، یا مالی رو حرام بالا کشیدی،
همه آنها هم جلوی چشم تو خواهند آمد.
و آن روز، روز طنابکشیست.
شاید دیده باشی دو گروه در کشیدن طناب با هم رقابت میکنند؛ هرکدام زور بیشتری داشته باشند، غالب میشوند.
در قیامت هم همین است؛ خوبیها یک طرف، بدیها یک طرف، و انسان در میانه.
اگر خوبیها غالب شدند، آدمی به سوی بهشت میرود؛
و اگر بدیها غالب بودند، بهسوی دوزخ خواهد رفت.
اگر بپرسی: پس بدیها چی میشوند وقتی خوبیها غالباند؟
میگویم: از درجات انسان در بهشت میکاهند، چون بهشت هم طبقهبندی دارد؛
اعیاننشین دارد و پایینشهر!
اگر بدیها غالب شدند، باز خوبیها بیاثر نمیمانند؛ از شدت عذاب میکاهند.
دوزخ هم طبقه ها دارد؛ در بعضی طبقات، عذاب شدید است، در بعضی سبکتر.
و همینجا میشود نتیجه گرفت:
چه خوب است اگر لغزشی کردیم، سریع کاری نیک در کنار آن انجام دهیم، برای همان روز حساب، همان روز طنابکشی...
پس خوشا به حال آن کسانی که روز حساب را از حساب نیندازند!
درست مثل سنجابی که از اول پاییز دانهها را جمع میکند تا در زمستان بیغذا نماند...
آدم عاقل هم زمستان آخرت را فراموش نمیکند.
یا مثل کشاورزی که در فصل گاشت دانه میکارد، آب میدهد، تا وقتی فصل برداشت میرسد، با خیال راحت برداشت کند.
یا پرندهای که پیش از زمستان، لانهاش را محکم میسازد، و دانهها را جمع میکند، تا وقتی سرما رسید، گرسنه نماند.