همیشه در دل ماست
یک آتش هست که با فوت خاموش میشود و یک آتش هست که نه تنها با فوت خاموش نمیشود بلکه شعلهورتر هم میشود.
آتشِ شمع از آن آتشهایی است که بهمحض اینکه شما فوت کنید خاموش میشود، مثل موجِ نازکِ دریاچه که با دستِ باد محو میگردد،
اما آتشِ یک حبه زغالِ داغ و افروخته و روشن نه تنها با فوت کردن خاموش نمیشود بلکه شعلهی بیشتری هم پیدا میکند چرا؟
آتشِ شمع آتشِ زبانی است؛ فقط بر زبان دارد و آن آتش در دلِ شمع رسوخ نکرده و نفوذ ننموده است، مثل گلبرگِ ناپایدار که فقط بر سطحِ آب شناور است.
اما آتشی که در یک حبه زغال هست، در دل آن و در نهان آن و در نهاد آن نهفته شده و راه پیدا کرده است، مثل ریشهٔ درختی که در خاک فرو رفته و هر قطره را به جانِ تنه میرساند.
یا مثل سنگِ گرمِ کنارِ آتش که گرما و حرارت در دلِ سنگ جا گرفته است.
حالا دین و دیانت دقیقاً وصف همین شعلهٔ آتش را دارد، چون شعلهای که در جان است و مانند خورشیدِ پنهان در پشتِ ابر است که دیر یا زود ابر را میدرد.
اتفاقاً در روایات هم دین به همین شعلهٔ آتش تشبیه شده است، چون در روایت آمده است که در آخرالزمان نگه داشتن دین مثل نگه داشتن شعلهٔ آتش در کفِ دست است.
حال بعضی شعله را تنها و تنها بر زبان دارند؛ یعنی مثل شمع میمانند همان که سیدالشهدا ع فرمود: «الدین لعق علی السنتهم»؛ دین لقلقهٔ زبانِ ایشان است و بر سرِ زبانِ ایشان است، مثل بویِ گلِ عبورکننده که فقط در هواست و به زمین نمینشیند.
اما بعضی، آن شعله به جانشان افتاده است؛ همان که حافظ میگفت:
از آن به دیرِ مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست
حال، اصحابِ نازنینِ پیامبرِ اسلام ص، مثالِ شمع را نداشتند؛ بلکه مثالِ آن حبههای آتشین را داشتند؛ یعنی دین در دل و جانِ آنان جای گرفته بود و جاری شده بود، مثل رودِ آرامی که از دلِ کوه سرچشمه گرفته و دشتها را زندگی میبخشد.
بههمینخاطر همهچیز را فداییِ دین مینمودند:
هر که به معظمی رسید ترک کند محقری
هر کس به یک مطلوبِ بزرگتر دست پیدا کرد، بهراحتی میتواند از چیزهای ناچیز و بیمقدار صرفنظر کند و نادیده بگیرد، مانند پرندهای که پس از رسیدن به آسمانِ باز، دیگر به دانههای کوچکِ زمین چشمِ طمع نمیدوزد.
بههمینخاطر آنان بهراحتی هر چیز را قربانیِ دین و آیینِ خود مینمودند و از وطن و موطنِ شیرینتر سراغ نداشتند؛ و براحتی ترکِ وطن کردند اما ترکِ دین و آیین نگفتند، مثل شکوفهای که از شاخه جدا میشود اما عطرِ خود را تا دوردست میفرستد.
از کس و کار و کسب و کار و خویشان و بستگانِ خود دست کشیدند، اما از آیین و دین و کتاب و مکتبِ خود دست نکشیدند، مانند سنگِ کوهی که در برابر سیلِ زمان پابرجاست.
وقتی که قریش از آثار و عذابِ آنان دست نکشیدند و از طرفی هم مردمِ یثرب خواهان و مشتاقِ حضورِ پیامبر و اصحاب او بودند، پیامبر فرمود: «بهنظرِ من هجرت کنید و بروید به یثرب؛ یثرب برای شما نقطهٔ امن و آرام خواهد بود.» آنان هم یکییکی، دستهبهدسته همچون پرستوهای مهاجر راهیِ یثرب شدند.