قتلگاه شد، بمیرم با پا چنان لگدی به حسین (ع) زد پرید روی سینه ی حسین (ع) محاسن آقا رو گرفت با پشت بر زمین خوابانید، سیدالشهداء (ع) از شمر طلب آب کرد ، اون ملعون گفت : هیهات آبی نخواهی آشامید تا کشته شوی. تو مقاتل اومده شمر ، شمشیر رو کشید دوازده ضربه زد و سر حسین (ع) رو از قفا برید و بر نیزه بلند کرد. صدای تکبیر لشکر دشمن بلند شد. تا ساعتی زمین به لرزه درآمد ، مشرق ومغرب را ظلمتی عظیم فرا گرفت ، گرد و غبار شدید و سیاهی به آسمان برخاست ، باد سرخی ورزیدن گرفت لشکر دشمن گمان کرد عذاب خدا نازل شده تا اینکه اوضاع به حال اول برگشت . حالا دیدی شمر چقدر شجاع بود! اما همین شمر یکجا تو گودال قتلگاه بدنش لرزید . هلال میگه : با عجله وارد گودال قتلگاه شدم خواستم آبی به حسین (ع) برسانم دیدم شمر از قتلگاه بیرون میاد و بدنش داره میلرزه ، سر حسین (ع) رو به من نشون داد گفتم چرا میلرزی ؟ گفت : وقت جدا کردن سر ، ناله ای شنیدم که میگفت : وا ولدا ! وا ثمرة فؤاداه ! صدای ناله ی زنی را شنیدم که می گفت : غــریـــب مـــادر حسیـــن !