ساکت باشید برادرش دارد می آید -داغ برادر سخت است- ساکت باشید که متوجه نشود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) وارد شد. وقتی نگاهش به چهرة پیغمبر و اصحاب افتاد. دید که چهره حضرت عادی نیست. گفت: یا رسول الله! چه شده؟! اتفاقی افتاده؟! پیغمبر اکرم فرمود: خدا به تو صبر دهد، برادرت به شهادت رسید. هر دو شروع به گریه کردن نمودند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «انفَصَمَ ظَهری»؛ «کمرم شکست»؛ داغ برادرم جعفر در کمر من جدایی انداخت. رسول خدا به خانة اسماء آمد، عبدالله بن جعفر بچه بود او را روی زانوی مبارکش نشاند، دست روی سرش کشید و گریه کرد. به حضرت زهرا(علیها السلام) دستور داد سه روز برای خانة اسماء غذا ببرند تا اسماء بتواند عزاداری کند. مورد سوم: شهادت حمزه سیدالشهداء؛ وقتی حمزه در احد شهید شد، پیغمبر(صلی الله و علیه وآله و سلم) کنار جنازه اش آمد و گریه کرد. ایشان وقتی که به مدینه برگشتند، دید که از همة خانه ها صدای گریه می آید ولی برای حضرت حمزه کسی گریه نمی کند. پیغمبر فرمود: «لَکِنَّ حَمْزَهَ لَابَوَاکِیَ لَهُ»؛ «عمویم حمزه کسی را ندارد که برایش گریه کند.» زنان مدینه وقتی شنیدند که پیغمبر(صلی الله و علیه وآله و سلم) ناراحت شده همة مجلس هایشان را تعطیل کردند و برای حمزه گریه کردند. مورد چهارم: پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) شش سال داشتند که مادرشان از دنیا رفتند و در چهل سالگی به نبوت برگزیده شدند، وقتی کنار قبر مادرشان آمدند: «زارَ قبرَ امّهِ فَبَکی وَاَبْکی مِنْ حَوْلِهِ» صورت روی قبر مادر گذاشتند و اشک ریختند. بعد از چهل سال! دلش مي سوزد. امیرالمؤمنین شب  کنار قبر حضرت زهرا(علیها السلام) می رفت و گریه می کرد. حضرت زهرا(علیها السلام) کنار قبر حمزه می آمد و گریه می کرد. وقتی کسی بشنود، یک طفل شش ماهه در بغل پدرش در حالی که تشنه بوده جان داده، متأثر می شود. مگر انسان چقدر می تواند عواطف و احساساتش را خاموش کند. 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠