🚩خواب در رفح اوایل جنگ تمام دلخوشی‌مان سقفِ بالای سر بود. بعدها که خانه‌مان آوار شد در پناه پدر خوش بودیم. پدرم به شهادت رسید و تمام زندگی‌ام‌ در یک کلمه معنا پیدا کرد «مادر». هفت روز بعد از پدر، مادر هم رفت. بغض خار شد در گلویم؛ اما به خاطر خواهر سه ماهه‌ام زندگی کردم تا از او حیات را نگیرم! اکنون اما سقف بالای سرمان آسمان است و فرش زیر پایمان خاکِ بیابان! تیغ و خاشاک هم شده زینت خانه‌مان... در اردوگاهی در رفح برای خواهرم لالایی می‌خوانم تا آرام بخوابد در خوابِ ابدی‌اش. در میانِ آتش برایش لالایی می‌خوانم. نفرین به قومی که تمامِ امیدم را گرفت. یهودیان داغی بر دلم گذاشتند که از خور هم سوزان‌تر است! ✍🏼محدثه‌ اسماعیلی ┄┅═✧❁ 🍃🔸🍃 ❁✧═┅┄ 🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید: 🆔 @Artmarkazi 🌐 https://zil.ink/artmarkazi