#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
قسمت سی و نهم: گمنامی
نيروي کمکي نيامد. توپخانه هم حمايــت نکرد. همه نيروها به عقب آمدند.
شب بود که به هتل رسيديم. آقاسيد راديدم. درد شديدي داشت. اما تا مرا ديد
با لبخندي برلب گفت: خســته نباشي دلاور، بعد مکثي کرد وبا تعجب گفت:
شاهرخ کو!؟
بچه هاهم در كنار ما جمع شــده بودند. نفس عميقي کشيدم و چيزي نگفتم.
قطرات اشــک از چشمانم سرازير شد. ســيد منتظر جواب بود. اين را از چهره
نگرانش مي فهميدم.
كسي باورنمي كرد كه شاهرخ ديگر در بين ما نباشد. خيلي ازبچه ها بلندبلند
گريه ميکردند. سيد را هم براي مداوا فرستاديم بيمارستان.
روز بعد يکي ازدوستانم که راديو تلويزيون عراق را زير نظرداشت سراغ من
آمد. نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهيد شده؟!
گفتم: چطورمگه؟! گفت: الان عراقيها تصوير جنازه يك شــهيد روپخش
کردند. بدنش پراز تيروترکش وغرق در خون بود. ســربازاي عراقي هم در
کنار پيکرش از خوشــحالي هلهله ميکردند. گوينــده عراقي هم ميگفت: ما
شاهرخ، جلاد حکومت ايران را کشتيم!
ديگــرنتوانســتم تحمل كنم. گريه امانــم نمي داد. نميدانســتم بايد چه کار
کنم. بچه هاي گروه پيشــروهم مثل من بودند. انگار پدر از دســت داده بودند.
هيچکس نميتوانســت جاي خالي اورا پر کند. شــاهرخ خيلي خوب بچه هاي
گروه را مديريت مي کرد و حالا!
دوســتم پرســيد: چرا پيکرش را نياورديد؟ گفتم: کســي آنجــا نبود. من هم
نميتوانستم وزن او را تحمل کنم. عراقي ها هم خيلي نزديک بودند.
٭٭٭
مدتي بعد نيروهاي عراقي ازدشــت هاي اطراف آبادان عقب نشــيني کردند. به
همراه يکي از نيروها به سمت جاده خاكي رفتيم. من دقيق ميدانستم که شاهرخ
کجا شــهيد شده. ســريع به آنجارفتيم. خاكريزنعل اســبي را پيدا كردم. نفربر
سوخته هم ســرجايش بود. با خوشحالي شروع به جستجو كرديم. اما خبري از
پيكر شــاهرخ نبود. تمام آن اطراف را گشــتيم. تنها چيزي که پيدا شد کاپشن
شاهرخ بود. داخل همه چاله ها را گشتيم. حتي آن اطراف را کنديم ولي !
دوستم گفت: شايد اشتباه ميکني گفتم: نه من مطمئنم،دقيقاً همينجا بود. بعد
بادســت اشاره کردم و گفتم: آنطرف هم ســنگربعدي بود که يک نفردرآنجا
شهيد شد. به سراغ آن سنگررفتيم. پيکر آرپي جي زن شهيد داخل سنگربود.
پس از كلي جستجو خسته شديم ودر گوشه اي نشستيم. يادش ازذهنم خارج
نميشــد. فراموش نميکنم يکبار خيلي جدي براي ما صحبت کرد. ميگفت:
اگر فکر آدم درست بشه،رفتارش هم درست ميشه. بعد هم از گذشته خودش
گفت، ازاينکه امام چگونه با قدرت ايمان، فکر امثال او را درســت کرده و در
نتيجه رفتارشان تغيير کرده
اثري از پيکر شــاهرخ نيافتيم. اوشهيد شده بود. شهيد گمنام. از خدا خواسته
بودهمه را پاك كند. همه گذشــته اش را. مي خواســت چيزي از اونماند. نه
اسم. نه شهرت نه قبرو مزار و نه هيچ چيز ديگر
امــا ياداوزنده اســت. ياداونه فقط دردل دوســتان بلكــه درقلوب تمامي
ايرانيان زنده اســت. اومزاردارد. مزار اوبه وســعت همه خاک هاي سرزمين
ايران است.
اومرد ميدان عمل بود او سرباز اسلام بود. او مريد امام بود. شاهرخ مطيع بي
چون و چراي ولايت بود و اينان تا ابد زنده اند.
ویژه مسابقه👈👈👇
@asabeghoon_shahadat