قسمت اول زندگينامه نام:شاهرخ شهرت:ضرغام نام پدر:صدرالدين تولد: ۱۳۲۸ تهران آبادان ۵۹/۹/۱۷:شهادت اينها مشخصات شناسنامه اي اوست.کسي که در سي و يک سال عمر خود زندگي عجيبي را رقم زد. از همان دوران کودکي با آن جثه درشت و قوي خود، نشان داد که خلق و خوي پهلوانان را دارد. شاهرخ هيچ گاه زيربار حرف زور وناحق نميرفت. دشمن ظالم ويار مظلوم بود. دوازده سالگي طعم تلخ يتيمي را چشيد. از آن پس با سختي روزگار را سپري کرد. در جواني به سراغ کشتي رفت. سنگين وزن کشتي مي گرفت. چه خوب پله هاي ترقي را يکي پس از ديگري طي مي کرد. قهرمان جوانان، نايب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوي تيم ملي کشتي فرنگي. همراهي تيم المپيک ايران و...اما اينها همه ماجرا نبود. قدرت بدني، شجاعت، نبود راهنما،رفقاي نا اهل و... همه دست به دست هم داد. انساني بوجود آمد که کسي جلودارش نبود. هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشي و...پدر نداشت. از کسي هم حساب نمي برد. مادرپيرش هم کاري نمي توانست بکند الا دعا! اشک مي ريخت و براي فرزندش دعا مي کرد. خدايا پسرم را ببخش،عاقبت به خيرش کن. خداياپسرمرا از سربازان امام زمان(عج) قراربده ديگران به می خنديدند. اما اومي دانست که سلاح مومن دعاست کاري نمي توانست بکند الا دعا هميشه ميگفت: خدايا فرزندم را به تو سپردم. خدايا همه چيزبه دست توست. هدايت به وسيله توست. پسرم را نجات بده! ٭٭٭ زندگي شاهرخ درغفلت و گمراهي ادامه داشت تا اينكه دعاهاي مادر پيرش اثر كرد مسيحا نفسي آمد و از انفاس خوش اومسير زندگي شاهرخ تغيير كرد بهمن ۵۷ بود شب و روز ميگفت: فقط امام، فقط خميني وقتي در تلويزيون صحبتهاي حضرت امام پخش ميشد با احترام مينشست اشك ميريخت و با دل و جان گوش ميكرد ميگفت: عظمت را اگر خدا بدهد ميشود خميني با يك عبا و عمامه آمد اما عظمت پوشالي ُ شاه را از ببين برد هميشه ميگفت: هرچه امام بگويد همان است. حرف امام براي او فصل الخطاب بود براي همين روي سينه اش خالكوبي كرده بودكه فدايت شوم خميني ولايت فقيه را به زبان عاميانه براي رفقايش توضيح ميداد از همان دوستان قبل از انقلاب ياراني براي انقلاب پرورش داد وقتي حضرت امام فرمود: به ياري پاسداران در كردستان برويد ديگر سر از پا نميشناخت. حماسه هاي او را درسنندج،سقز،شاهنشين و بعدها در گنبد و لاهيجان و خوزستان و...هنوز در خاطرهها باقي است شاهرخ از جمله كساني است كه پير جماران در رسايشان فرمود: اينان ره صد ساله را يك شبه طي كردند من دست و بازوي شما پيشگامان رهائي را ميبوسم و از خداوند ميخواهم مرا با بسيجيانم محشور گرداند وقتي از گذشته زندگي خودش حرف ميزد داستان حر را بازگو ميكرد خودش را حرنهضت امام ميدانست ميگفت: حرقبل از همه به ميدان كربلا رفت و به شهادت رسيد، من هم بايد جزء اولين ها باشم! درهمان روزهاي اول جنگ ازهمه جلوتر پابه عرصه گذاشت آنقدر دلاورانه جنگيد که دشمنان براي سرش جايزه تعيين کردند آنقدر شجاعانه رفت تا كسي به گرد پايش نرسد رفت و رفت آنقدر رفت تا با ملائك همراه شد شاهرخ پروازي داشت تا بي نهايت در هفدهم آذر پنجاه ونه دشتهاي شمال آبادان اين پرواز را ثبت كرد پروازي با جسم و جان كسي ديگر او را نديد حتي پيكرش پيدا نشد! ميگويند مفقود الاثر اما نه او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند همه را هيچ چيزي از او نماند نه اسم نه شهرت، نه مزار و نه هيچ چيز ديگر خدا هم دعايش را مستجاب کرد اما ياد او زنده است نه فقط در دل دوستان بلکه در قلوب تمام ايرانيان او سرباز ولايت بود مريد امام بود مرد ميدان عمل بود و اينها تا ابد زنده اند. هرگزنميرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است برجريده عالم دوام ما @asabeghoon_shahadat