قسمت دوم: ولادت خورشيد اولين روز زمستان سال بيست وهشت شمسي طلوع کرده. اين صبح خبر از تولد نوزادي ميداد که او را شاهرخ ناميدند. مينا خانم مادر مومن و باتقواي او بود و صدرالدين پدر آرام و مهربانش. دومين فرزندشان به دنياآمده. اين پدر ومادربسيار خوشحالند. آنها به خاطر پسر خوب و سالمي که دارند شکرگزار خدايند. صدرالدين شاغل درفعاليت هاي ساختماني وپيمانکاري است. هميشه هم ميگويد: اگربتوانيم روزي حلال وپاک براي خانواده فراهم کنيم،مقدمات هدايت آنهارا مهياکرده ايم. اوخوب ميدانست كه پيامبراعظم(ص) ميفرمايد: عبادت ده جزء داردكه نه جزءآن به دست آوردن روزي حلال است. (بحارالانوارج۱۰۳ص۷) روزبعد ازبيمارستان دروازه شميران تهران مرخص ميشوند وبه منزلشان در خيابان پيروزي ميروند. اين بچه در بدو تولد بيش از چهار کيلو وزن دارد. اما مادر، جثه اي دارد ريز و لاغر. کسي باورنميکرد کهاين بچه، فرزند اين مادرباشد. چهل روزش بود که گردنش را بالا ميگرفت. روز به روز درشت ترميشد و قويتر. سه يا چهار سالگي با مادررفته بود حمام، مسئول گرمابه بچه را راه نداده بود. ميگفت: اين بچه حداقل ده سال دارد نميتواني آن را داخل بياوري!! @asabeghoon_shahadat