#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
قسمت دوازدهم: مشهد
ســه روز از عاشــورا گذشته. شــاهرخ خيلي جدي تصميم گرفته بود.کاردر
کابــاره را رهــا کرد. عصربود که آمد خانه. بي مقدمه گفت: پاشــين! پاشــين
وسايلتون رو جمع کنيد مي خوايم بريم مشهد!
مادر با تعجب پرسيد: مشهد! جدي مي گي!
گفت: آره بابا، بليط گرفتم. دو ساعت ديگه بايد حرکت کنيم.
باور کردني نبود. دو ســاعت بعد داخل اتوبوس بوديم. در راه مشــهد. مادر
خيلي خوشحال بود. خيلي شــاهرخ را دعا کرد. چند سالي بود که مشهد نرفته
بوديم. در راه اتوبوس براي شام توقف کرد.
جلوي رســتوران جوان ديوانه اي نشســته بود. چند نفري هم اورا اذيت مي
کردند. شــاهرخ جلو رفت و کنار جوان ديوانه نشست. ديگر کسي جرات نمي
کرد که او را اذيت کند!
بعد شــروع کردبا آن ديوانه صحبت کــردن. يکي ازهمان جوانهاي هرزه با
کنايه گفت: ديوانه چو ديوانه ببيند خوشــش آيد! شاهرخ هم بلند داد زد؛ آره
من ديوانه ام! ديوانه! بعد بادســت اشاره کرد و گفت: اين بابا عقل نداره اما من
ديوانه خميني ام!
وارد رستوران شديم. مشــغول خوردن شام بوديم. همان جوان هاي هرزه دور
هم نشســته بودند. بلندبلند به هم فحش مي دادند. شــاهرخ اشاره کرد که؛ زن
وبچه اينجا نشستند،آروم تر!
امــاآنهــا ازروي لجبازي بلندتر فحش مي دادند. شــاهرخ گفت: لااله الا الله
نمي خوام دعوا کنم. اما يکدفعه وباعصبانيت از جا بلند شــد. رفت سمت ميز آنها . با خودم گفتم الان اونها رو می کشه.اما آنها تاهيبت شاهرخ را دیدند
پا به فرار گذاشتند!
٭٭٭
فردا صبح رســيديم مشهد. مستقيم رفتيم حرم. شاهرخ سريع رفت جلو، باآن
هيکل همه را کنار زدو خودش را چسباند به ضريح! بعد هم آمد عقب ويک
پيرمرد را که نمي توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوي ضريح.
عصرهمان روز از مســافرخانه حرکت کردم به سوي حرم. شاهرخ زودتراز
من رفته بود. مي خواستم وارد صحن اسماعيل طلائي شوم. يکدفعه ديدم کنار
درب ورودي شاهرخ روي زمين نشسته . روبه سمت گنبد. آهسته رفتم وپشت
سرش نشستم. شــانه هايش مرتب تکان مي خورد. حال خوشي پيدا کرده بود.
خيره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف مي زد.
مرتب مي گفــت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما مي خوام توبه کنم.
خدايا منو ببخش! يا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.
اشــک از چشمان من هم جاري شد. شاهرخ يک ساعتي به همين حالت بود.
توي حال خودش بود و با آقا حرف مي زد.
دو روز بعد برگشتيم تهران، شاهرخ درمشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاري
هاي گذشته را رها کرد.
@asabeghoon_shahadat