🦋 🦋 میلاد با فریاد رو به امیر گفت تو داری با اینکارات کتایون و خراب میکنی. بهت گفتم این اشعال لیاقت اینکه بیاد باغچه سرکارو نداره بزار بتمرگه خونه گفتی نه من خودم مواظبشم. مگه نمیگه به من مربوط نیست و به تو و ارش جواب میده، خوب بزار ارش ازش بپرسه بفهمیم کجا بوده دیگه امیر ارام گفت اولا اینجا جای دعوا نیست. ما همسایه داریم خوبیت نداره حرفمون همه جا پر شه، بعد هم ازش بپرسید نکشیدش که .‌ اشاره ایی به من کرد و گفت این دوتا پاره استخوونه، یه دختره ، دوتاچک دیگه بخوره فاتحش خوندس . برید تو من میارمش داخل ارش جلوتر از همه حرکت کرد و میلاد راهم فراخواند. امیر دستم را گرفت و گفت بیا بریم تو نگاهی به داخل انداختم و گفتم رویا اینجاست؟ اره، من ازش خواستم از اتاق ارش بیرون نیاد. وارد خانه شدم. ارش به اپن تکیه زده بود و دست برسینه ایستاده بود. میلاد هم در اشپزخانه مشغول نوشیدن اب بود . سرم را پایین انداختم و رو به ارش گفتم داداش ، چرا اینطوری نگام میکنی، تصادف شده بود. بعدش دعوا شد سنگ پرت کردند یکی هم خورد تو شیشه ماشین من. ارش تحکمی و مردانه گفت از فردا نه امیر میشناسی نه میلاد. بزرگتر این خونه منه بی همه چیزم سپس مشت محکمی به سر خود کوباند . چهره ام را در هم کشیدم و او ادامه داد اجازه ت کلا دست منه، اب بخوای بخوری زنگ میزنی اجازه میگیری بعد . سر تایید تکان دادم و سرم را پایین انداختم ارش ادامه داد منو نگاه کن کتایون سرم را بالا اوردم و او ادامه داد با کوچکترین کار بی اطلاعی به جون بابا قسم نعشتو می اندازم زمین . نگاهم را از چشمان خشمگین او دزدیم و سرم را پایین انداختم . به طرف اتاقم رفتم که گفت چمباته زدن تو اتاقت ممنوعه، دیگه حق نداری بری اون تو درو روخودت قفل کنی و بگی شما پسرید من دخترم کار خصوصی دارم 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋