عسل 🌱
#پارت20 🦋پراز خالی🦋 میلاد متعجب گفت واقعا؟ سر تایید تکان دادم و گفتم ادم کثیف و عوضی اییه، تور
🦋عسل🦋 انگار برق سه فاز از سرم پرید. تیز نشستم . و با چشمان گرد شده به گوشی م خیره ماندم. دوباره نوشت هنوزم دیر نشده با اوردن سفته های من و اون قرار داد همه رو پاک میکنم. برخاستم کارت اقای شرفی را از کیفم در اوردم شماره اش را گرفتم . هر چه منتظر ماندم پاسخم را نداد. برایش نوشتم ترو خدا اقای شرفی جواب بده کتایونم. بلافاصله تلفنم زنگ خورد با صدای خواب الود گفت بله ترو خدا ببخشید مزاحمتون شدم. چی شده؟ اب دهانم را قورت دادم و گفتم اون پسره الان بهم پیام داده شهروز؟ بله، نوشته من بازم عکس هاتو دارم. فیلم دزدیت از خونه هم هست. خدا بگم چیکارت کنه بچه نصفه شبی اسیرم کردی . با صدای بغض الود گفتم اقای شرفی به دادم برس من الان چیکار کنم؟ من نمیدونم بخدا عقلم به جایی قد نمیده الان یه پیام بهش بده، بگو من حرفتو باور نمیکنم یدونه از عکس هامو برام بفرست، بعد پیامشو برای من فوروارد کن پیام را برای شهروز ارسال کردم ویدئویی برایم امد ان را باز کردم لحظه ورود من به اتاق خوابش و برداشتن لپ تابش را گرفته بود. بلافاصله ان را برای اقای شرفی فرستادم. و او با من تماس برقرار کرد کتایون خانم اصلا نترس و هولم و نشو بهش بگو پیام های تهدید امیزت توی گوشیم بود ، من امشب چون دیر رسیدم خونه برادرهام سوال پیچم کردند گوشیمو ازم گرفتند و همه چیز و متوجه شدند. دوستی من و سیاوشم متوجه شدند به خاطر همین امیر اخراجش کرد. من دیگه اب از سرم گذشته همین الان برو از من به جرم دزدی شکایت کن تا منم ازت به جرم تهدید شکایت کنم. کمی مردد شدم و گفتم واقعا؟ اره، بهش بگو مهم برای من این بود که ابروم نره حالا که رفته هرکار از دستت برمیاد بکن