🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂۲۶ 💝💝💝شقایق شنبه صبح اول وقت به دادسرا رفتم. هنوز مهرداد را نیاورده بودند. شکایتم را تنظیم کردم و با گزارش کلانتری به بازپرس ارائه دادم. و نامه پزشکی قانونی را گرفتم . از اتاق بازپرسی که خارج شدم. مهرداد را دیدم که دستبند بر دست به همراه سربازی به طرف ما میامد با دیدن من دندان قروچه ایی رفت و زیر لب گفت میکشمت. عمه دوان دوان وارد سالن شد و با صدایی بلند گفت مهرداد سپس به اغوش او پرید. نگاهشان کردم. . چه عاشقانه یکدیگر را میفشردند و میبوئیدند. سرباز در اتاق رازد و وارد شدیم. قاضی نگاهی به ما انداخت و گفت چی شده؟ بلافاصله من گفتم روز اول زندگیمون َشوهرم منو زده دستمم شکونده. نامه کلانتری و ببینم. برخاستم گزارش کلانتری را به او دادم قاضی ان را خواند و رو به مهرداد گفت تو اینو زدی؟ مهرداد سر تایید تکان دادو گفت بله مرض داشتی مگه؟ زبون درازی کرد کتک خورد. قاضی با خشم به مهرداد نگاه کرد و گفت بدمت زندان ادم شی؟ رو به من گفت سرچی دعواتون شد سر مادرش، ایشون خیلی بچه ننه س رو به مهرداد گفت تو که هنو شیر مادرت و میخوری واسه چی زن گرفتی مهرداد رو به قاضی گفت ندونسته قضاوت نکن خوب بگو ببینم این خانم چیکار کرد که تو به این نتیجه رسیدی بزنی دستشو بشکونی شب عروسیمون مادرم حالش بو بود داشت گریه میکرد من رفتم ببینم مادرم مشکلش چیه ایشون باید ابروی منو ببره به همه بگه شوهرم شب عروسیم نیومد پیشم؟ هینی کشیدم و رو به قاضی گفتم دروع میگه به خدا تو بگو ببینم چی شده؟ شرح ما وقع را خلاصه وار گفتم و قاضی همه را مکتوب کرد و رو به مهرداد گفت تا پایان‌ساعت اداری سند بیار فعلا آزادی. سپس تاکیدی ادامه داد آزادی، ولی حق نداری جلوی در خونه پدر خانمت بری، با خانمت تماس بگیری، یا به هردلیلی سر راهش باشی. در غیر اینصورت دوباره بازداشت میشی و زندان تشریف میبری. عمه از داخل کیفش سند در اورد و گفت بفرمایید اقای قاضی اینم سند عینکش را برداشت و رو به عمه گفت تو مادرشی ؟ بله ایشون پسرمه تو خجالت نمیکشی زندگی این دوتا رو بهم ریختی؟ خودش را به بیگناهی زد و گفت من؟ بله شما . سنی ازت گذشته حاج خانم. این چه کاری بوده که کردی من نخواستم که اینکارو کنه مهرداد خودش..... مگه مادر نیستی؟ چرا نصیحت نکردی؟ الان خوب شد؟ زندگیشونو خراب کردی. مهرداد رو به قاضی گفت مادر من بی تقصیره، من خودم رفتم. اون از من نخواست. من خودم خانمم و کتک زدم. دستش و شکوندم. مادرم راضی به اینکارها نبود. شماهم بهتره قضاوتت و بکنی و راجع به مادر من ندیده و رو حساب حرف مفت این خانم حرفی نزنی قاضی با خشم رو به مهرداد گفت تو خیلی وقیحی. جلوی روی من میگی زدمش دستشو شکوندم. گردنت کلفته که اینطوری قلدری میکنی؟ مهرداد گفت تهش دیه س دیگه بگید همین الان میدم. ولی کسی حق نداده با مادر من اینطوری حرف بزنه نخیر تهش سه ماه تا دوسال زندانی داره که تو حتما باید بری و برائتی در کار نیست. الانم جمع کنید اون سندتونو . ازادی برات زیاده بلند تر گفت سرباز سرباز وارد اتاق شد و قاضی گفت ایشون بره زندان. عمه مقابل میز قاضی رفت. اشکهایش را بی امان جاری کرد و التماس مینمو د که اورا منصرف کند. قاضی از اتاق بیرونمان کرد. عمه روی زمین مقابل پایم نشست و گفت شقایق....پاهاتو میبوسم. هینی کشیدم و دو قدم عقب رفتم. مهرداد سعی داشت خودش را از چنگال سرباز برهاند و انجا بیاید . همه به طرف ما جمع شدند. سیما بازوی زهره را گرفت و گفت بلند شو زشته اینطوری افتادی زمین. عمه با هق و هق گفت شقایق کلفتی ت رو میکنم. نزار بچمو ببرن. ته دلم داشت نرم میشد و برای عمه میسوخت که بالا مرا به عقب کشاندو رو به زهره گفت رضایت بی رضایت ده سال هم براش حبس ببرن تا اخرش باید بره تا بفهمه دختر مردم و نباید به این روز بندازه. تا بفهمه دختر من بی کس و کار و بی پدر نیست. سپس بازوی مرا کشید و به همراه سیما از دادسرا خارج شدیم‌ 🍂 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂