🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍃🍂 🍂 ۳۶ 💝💝💝شقایق من میگم تو به اضای حکم زندان و دیه دستت بگو یه واحد اپارتمان به نامت کنه سیما بلافاصله گفت من موافقم. لبهاییم را لهم فشردم و سپس گفتم اونها موافقت نمیکنند. واحدها به نام زهره س. ... پوزخندی زدم و گفتم میبینید؟ همه زندگیش ننشه من قبل اینکه بیام اینجا با زهره صحبت کردم. اینقدر از شرایط مهرداد ناراحته که اگر شش تا واحدشم میگفتم به اسمت میکرد. بابا پوفی کرد و گفت از فردا ضرت و پرتشون تو فامیل پشت سر ما پر میشه. که تلکه بگیرها و دیه خورها و .... عمو دستش را به علامت سکوت بالا اورد و گفت ادامه نده رضا ار تو به عنوان بزرگتر بیشتر از این حرفها انتظار دارم. چرند نگو خواهشن سیما رو به بابا گفت اگر ناراحت نمیشی من با داداش موافقم. عمو رو به من گفت فردا شناسنامه و کارت ملیت همراهت باشه میام دنبالت بریم واحدو تمام و کمال به اسمت کنیم و بعد توبرو رضایت بده اون بچه آزاد بشه سرم را پایین انداختم و گفتم چشم بابا با پوزخند گفت چشم. منتظر زخم زبونهای بعدش باش شقایق، ماشین برات خریده رفتی فروختی، مهریه ت رو رفتی گرفتی ، الانم یه خونه صاحب شدی، زخم زبون بهت میزنند از نیش افعی بدتر عمو رو به من گفت آشتی کردن و نکردنتون به خودتون مربوطه ولی خوبیت نداره اون بچه گوشه زندون بمونه. نگاهی به عمو جواد انداختم و گفتم زندگی من خراب شد عمو اره؟ لبش راگزید و گفت بعضی چیزها زمان میبره تا درست بشه شقایق جان عجله نکن با بغض گفتم چقدر زمان میبره ؟ عمو اهی دلسوزانه کشید و گفت تو الان دستت شکسته . بهترین دکتر رو هم بری باز باید صبر کنی تا دستت خوب بشه. زندگی تو هم الان مثل دستت شکسته، مدتی بگذره دوباره جوش میخوره عجله نکن اشکهایم سرازیر شد و گفتم من نمیخواستم اینطوری بشه سر تایید تکان دادو گفت تو بهترین کارو کردی دختر جان. به خودت مسلط باش و خودتو نباز سرم را پایین انداختم و او ادامه داد حتی اگر تصمیمت بر ادامه زندگی با مهرداد باشه ، باید یاد بگیری مصمم و با اراده بری جلو. مشتش را گره کرد و پرقدرت ادامه داد حرفت حرف باشه. کارت درست باشه، تصمیماتت قطعی باشه بابا گفت شقایق حق نداره با اون اشتی کنه عمو جواد تچی کرد و با کلافگی رو به بابا گفت دست بردار رضا واسه زندگی دیگران تصمیم نگیر. اگر شقایق میلش به اشتی بود بگذار کاری که دوست داره رو انجام بده سیما رو به من گفت شقایق جان، دوست داری باهاش اشتی کنی؟ رو به سیما گفتم همه چی خراب شده. احترام ها شکسته شده، اون به شما بی حرمتی کرد. من به عمه...... دستش را به حالت سکوت بالا اورد و گفت اینها مهم نیست. همه اینها درست میشه. ولی باور کن به جون خودت. به جون شهنام و شهینم اون ادم به درد نمیخوره. تو هر تصمیمی بگیری ما اطاعت میکنیم. تو اگر بخوای باهاش اشتی کنی ما کمکت میکنیم تا دوباره همه چی درست شه ولی فایده ایی نداره. با چشمان اشکبار به او خیره ماندم و او با دلسوزی گفت اینها رو یکبار بیشتر بهت نمیگم. یکم چشمهاتو باز کن. کسی که این بلا رو سرت اورده، کسی که شب اول زندگیش اینکارو کرده، کسی که مادرش و به تو ترجیح میده، کسی که تو رو محرم زندگیش نمیدونه که از مال و داراییش باهات حرف بزنه ، کجای زندگی تو قرار داره؟ این ادم مورد مناسبی برای زندگی مشترک نیست. مکثی کرد و سپس ادامه داد جلوی پدرت من نباید اینو بگم ولی به خاطر آینده تو میگم. من خودم زخمیه یه تصمیم اشتباه و یه زندگی غلط هستم. پا به پای مردی که هیچی نداشت. سوختم و ساختم و دم بر نیاوردم. شب هایی میشد که گرسنه میخوابیدم اما به روی شوهرم نمی اوردم. میدونستم قدر نشناسه و مدام باهاش گذشت میکردم. تهش چی شد؟ متوجه اشتباهش که نشد هیچ. وقتی وضعش خوب شد توروی من وایسادو گفت یه زنه رو که بیوه س دیدم باهاش حرف زدم صیغه ش کنم برام چند تا بچه بیاره. خیره به سیما ماندم و او ادامه داد خونه ایی رو که من پابه پای کارگرها توش بنایی کرده بودم میخواست بده به اون زنی که میتونه براش بچه بیاره و منو بفرسته طبقه بالای خونه مادرش. وقتی من قبول نکردم و ناراحت شدم به من گفت منطقی باش، من کار خلاف شرع نمیخوام بکنم. من بچه میخوام. واسه زندگیم ثمره میخوام. اگر میتونی برام بچه بیار و اگرهم نمیتونی برو. تا به حال پیش نیامده بود که سیما از زندگی سابقش حرف بزند . چشمانش پر از اشک شد و گفت من قهر کردم رفتم خونه بابام.حتی صبر نکرد که منو طلاق بده بعد بره دوباره ازدواج کنه با بیرحمی تمام زن گرفت. برای زنش عروسی گرفت و من و با منطق خودش طلاق داد. به سیما خیره ماندم و او گفت ادمی مثل مهرداد مرد زندگی کردن نیست. 🍂رمان شقایق🌹 🍂براساس واقعیت🌹 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪