🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۲۰
شقایق💝💝💝
خواب چشمانم را گرفته بود به خانه آمدیم. عمه بی چون و چرا به واحد خودش رفت و ما هم به خانه خودمان آمدیم .
از مهرداد عذرخواهی کردم و گفتم
میرم بخوابم .
من یه فیلم نگاه می کنم بعد میخوابم.
به اتاقم رفتم و روی تخت دراز کشیدم. باید در مورد این موضوع با عمو جواد حرف می زدم و بهش میگفتم که مهردادتریاک را با چای مصرف میکند.
چرخی زدم و با خودم گفتم
تو که قصد طلاق و جدایی از مهرداد رو نداری چه کاریه که مردم از زندگیت با خبر کنی، اشکال نداره وقتی که خیلی مراقبش باشم مصرفش کمتر و کمتر و کمتر میشه تا جایی که کلا بزارش کنار.
چشمانم گرم شد و خوابیدم .
نیمه های شب بود. خواب بدی دیدم و از خواب پریدم . اطرافم را نگاه کردم . مهرداد کنارم نبود .باخودم گفتم
مهرداد کجاست ؟
از تخت پایین اومدم. من در اتاق باز گذاشته بودم اما الان در اتاق بسته است.
ارام دستگیرهدر را پایین کشیدم . در قفل بود. ترسیدم دوباره دستگیره را کشیدم و گفتم
مهرداد ...مهرداد
سر و صدایی از آشپزخانه بلند شد و گفت
جان من دارم میام، صبر کن الان میام. از مشخص بود که استرس دارد . صدای روشن شدن هواکش و هود درخانه پیچید.
از همانجا گفتم
چیکار می کنی ؟
الان میام ، الان میام
در و چرا قفل کردی؟
من قفل نکردم ، من درو بستم سر صدا تورو بیدار نکنه.
الان چرا درو باز نمیکنی؟
با صدای چرخش کلید در در باز شد. از اتاق خارج شدم نگاهی به آشپزخانه انداختم و گفتم
چیکار داری میکنی؟
گاز روشن بود و ظرف اسفند روی گاز بود و میسوخت.
اسفند دود می کنم
نگاهی انداختم و گفتم
این وقت شب؟
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂