🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌱
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
#پارت۱۳۷
شقایق💝💝💝
صدای داد مهردا بلند شد. کمی ترسیدم اما بلافاصله خودم را جمع و جور کردم و به خودم قوت قلب دادم مهرداد به طرف اشپزخانه هجوم اورد جیغ کشیدم و گفتم
تو حق نداشتی اسم مادر منو به دهنت بیاری
مهرداد سرجایش ایستادو گفت
این وحشی بازیها چیه شقایق؟
تابم از کفم رفت و با هق هق گریه گفتم
حق نداشتی به مادر من اهانت کنی
در باز شد و عمه وارد خانه مان شدو گفت
چی شده؟
نگاهی به اطراف انداخت و گفت
چرا اینطوری میکنید؟
مهرداد رو به مادرش گفت
هیچی نشده مامان.
چرا خورشت پاشیده به در و دیوار خونتون؟
مهرداد از مادرش رو برگرداند و با کلافگی گفت
هیچی نگو مامان
رو به مهردادبا صدای گرفته از بغض گفتم
چقدر باید تحمل کنم؟ با چند تا مشکلت باید بسازم؟ اعتیادتووتحمل کنم؟ کاری که شب اول عروسیمون باهام کردی و تحمل کنم؟ هزار تا حرف و حدیث و به جونم بخرم. به مادرم چیکار داری که پشت سرش حرف مفت میزنی؟
مهرداد دستانش را به حالت تسلیم بالا اورد و گفت
من معذرت میخوام.
🍂رمان شقایق🌹
🍂براساس واقعیت🌹
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂