۱۶۱ شقایق💝💝💝 وارد خانه عمو جواد شدم. تمام وجودم از چیزی که دیده بودم میلرزید. زن عمو که به همراه من به خانه امده بود سرگرم دم کردن چای شدو گفت شقایق جان اون زعفرونو از تو کابینت بده، یکم تو چای بریزم. اطاعت کردم و گفتم اتفاقا من خیلی چای زعفرونی دوست دارم. ابرویی بالا دادو با هشدار گفت تو یه وقت زعفرون نخوری ها متعجب گفتم چرا؟ مگه باردار نیستی؟ زعفرون سقط میاره نگاهی به شیشه زعفرون انداختم. انگار تصویر ان زنیکه درون شیشه افتاد. زن عمو کمی زعفران داخل چای ریخت و شیشه را روی کابینت نهاد. از اشپزخانه بیرون رفت. بلافاصله در یک لیوان اب جوش کمی زعفران ریختم. و هم زدم. بی وقفه که دلم بلرزد ان را یکسره سر کشیدم. لیولن را شستم و سر جایش نهادم. مهمانها تک به تک امدند و من لابه لای انها چشمم به دنبال شهین میچرخید.