#پارت۱۸۱
شقایق💝💝💝
در دلم پوزخندی زدم و با خودم گفتم
من نه منتظر میمونم تو خوشبختم کنی، چون بدون تو و قبل تو خیلی خوشبخت بودم. و نه از نظر مالی چشم داشتی به اموال و دارایی تو دارم. چون به امید خدا خودم منبع در امدی دارم که احتیاجم به کسی نیست.
علی الخصوص ادم دروغ گو و دو دوزه بازی چون تو
به اتاق رفتم و دراز کشیدم. مهرداد هم وارد اتاق شدو گفت
فردا بریم من یه گوشی برای خودم بخرم.
سرتایید تکان دادم و او ادامه داد
دوست داری دوتا گوشی ست بخریم؟ مثل هم باشیم؟
سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم
من گوشیم خوبه .
کنارم دراز کشید حالم از بوی تنش و وجود نجسش به هم میخورد.
پشتم را به او کردم و خوابیدم. صبح زودتر از او از خواب بیدار شدم. لباس پوشیدم و به مزون رفتم.
رویا با دیدن من جا خورد و گفت
تو واسه چی اومدی اینجا؟ مگه عزادار نیستید؟
یه کاری میخوام انجام بدم. اومدم ببینم تو دخل مزون چقدر سهم دارم .
سهمت خیلی زیاده. بردم بانک ریختم به حسابم اگر میخوای کارتمو بهت بدم
سر تایید تکان دادم و گفتم
اره بده .
رویا کارتی را به من دادو گفت
من این پول و برات جمع کرده بودم که خونه بخری نری جوگیر شی تو مراسمهای مادر شوهرت خرجشون کنی؟
پوزخندی زدم و گفتم
عمرا
از مزون خارج شدم. اقای جوانی که اونروز سرگرم اسباب کشی بود. داشت جلوی مغازه اش ر ا اب پاشی میکرد. با دیدن من مثل جنتلمنها دستش را وسط سینه اش نهاد تا کمر خم شدو سلام کرد. پاسخ سلامش را دادم . جلو امدو گفت
شنیدم مادرعمتون فوت شده، من تسلیت میگم
کنجکاو گفتم
شما از کجا میدونید؟
از اون خانم که تو مزون هستند سوال کردم. گفتم اون همکارتون کجان و ایشون ....
کلامش را بریدم و گفتم
چرا کنجکاو بودید که من کجام؟ کار خاصی با من داشتید؟
گوشه لبش را گزید و گفت
میشه یه سوال ازتون بپرسم؟
احساس کردم پسرک نظر منفی ایی به من دارد برای همین گفتم
زیاد خصوصی نباشه فقط
ملیح خندیدو گفت
من میپرسم اگر خصوصی بود شما جواب نده.
در پی سکوت من گفت
اون اقا که اونروز اومد دنبالتون الانم ماشینش دستته چه نسبتی باشما داره
همسرم هستند.
حرف من انگار اواری برسر او شدو فرو ریخت و گفت
واقعا؟
بله، چطور ؟
سرش را پایین انداخت و گفت
هیچی
سپس از کنارم رفت و گفت
خداحافظ