#پارت۱۸۴
شقایق💝💝💝
به شهین نزدیکتر شدم تن صدایم را پایین آوردم و گفتم
با اون دکتره، دوست صحبت کردی؟
اطرافش رو مخفیانه نگاهی کرد و گفت
آره، الان میتونی بیای بریم پیشش ؟
چشمانم رو گردکردم و گفتم
الان ؟
آره ،دور زدن با ماشین رو بهونه کن، خودش گفت ده دقیقه تا نیم ساعت بیشتر زمانشو نمیگیره.
اطرافم رو با استرس نگاه کردم و گفتم
بزار به مهرداد بگم .
وارد خونه شدم، مهرداد گوشه ای نشسته بود و سرش در گوشی اش بود، آهسته و آرام کنارش رفتم.
انگار آمدنم را بو کشید ، سرش رو بلند کرد از برنامههای گوشیش بیرون آمد و گفت
جانم .
فرصت بحث کردن نبود. آرام گفتم
شهین میگه با ماشین من بریم یه دور بزنیم .
از خدا خواسته سر تایید تکون داد و گفت
برو، الان که کسی نیومده فقط به کسی نگو میری دور بزنی اگر کسی ازت پرسید کجا رفتی بگو شال مشکی میخواستم بخرم، اصلاً برو برای خودت یه چیزی بخر، پول توی کارت هست؟
سر تایید تکون دادم و گفتم
آره پول دارم .
پس برو مواظب خودت باش.
از خونه خارج شدم سیما توی حیاط داشت پاهای شهنام و میشست. نگاه مشکوکی به من انداخت و گفت
کجا میری ؟
سعی کردم به خودم مسلط باشم و گفتم هیچی ، دارم میرم یه شال مشکی بخرم.
اشاره به شالم کرد و گفت
شالت که مشکلی نداره .
نه یکی دیگه می خوام بخرم.
سری تکون داد و گفت
اون چشم در اومده شهین کجا دنبال تو راه افتاده ؟
مهرداد برام ماشین خریده میریم باهم یه دوری بزنیم .
شهنام سر جایش پرید و گفت
آخ جون منم میام .
به اطرافم نگاه کردم و رو به شهنام گفتم
داداش تورو بعداً میبرم.
سیما پشت چشمی نازک کرد و گفت
چرا ؟
آخه می خوام زود برم و برگردم ، بعداً با شهنام باهم دوتایی میریم دور میزنیم ، یه بستنی هم میخوریم.
لبخندی به شهنام زدم و گفتم
باشه داداش ؟
با بیمیلی گفت
باشه نبر منو .
معطل نکردم بلافاصله از خونه خارج شدم .سوار ماشین شدم و تیز حرکت کردم. هر آن امکان داشت سیما به بهانهای به دنبال من راه بیفتد از چشم هاش می تونستم متوجه بشم که به این رفتن من شک کرده شهین آدرس رو گفت و من اطاعت کردم و به مطب خانم دکتر رفتیم