خانه کاغذی🪴🪴🪴 مکثی کرد سپس نفس پر صدایی کشید و گفت چند وقتی بود متوجه شده بودم که سینا انگار سر ش یه جایی گرمه قضیه برایم جالب شد و ابروی بالا دادم گفتم واقعاً ؟ فریبا سر تایید تکان داد و گفت آره . چند بار هم نصف شب از خواب بیدار شدم دیدم داره انگار اس ام اس بازی میکنه چند باری هم دیده بودم که توی حیاط پشت درخت نشسته داره با تلفن صحبت میکنه .زیاد نمیخواستم تو کارش دخالت کنم تا اینکه امشب خودش یه چیزایی بهم گفت مشتاقانه گفتم پس بگو چرا با من دعوا میکنه میگه ازدواج کن نگو یه خبراییه آره ،اما نمیدونم خبرهای خوبیه یا نه. بگو ببینم چی بهت گفته؟ با یه خانومی که یه دختر سه ساله داره آشنا شده چشمانم گرد شده گفتم راست میگی؟ آهی کشید و گفت متاسفانه بله میخواد باهاش ازدواج کنه یه محرمیت موقت خودشون خوندن. هینیکشیدم و گفتم راست میگی فریبا؟ به خدا خودش گفت ،میخواد زنه رو عقد کنه اونم قصد داره از ایران بره میخواد کجا بره؟ ترکیه پیش خاله عطیه؟ نه مثل اینکه خواهر دختر ترکیه شرکت داره. میگه می خوام برم اونجا زندگی کنم شرکت چی داره؟ میوه خشک میکنن به فریبا خیره ماندم و حرفی نزدم فریبا ادامه داد همسر اولش فوت شده گویا کسی را هم نداشته حضانت بچه کاملاً با خودشه سینا هم این موضوع را پذیرفته که همیشه اون بچه با اینا زندگی می کنه. خونه رو گذاشته برای فروش الان تنها مشکلش تویی متعجب گفتم یعنی چی گذاشته برای فروش؟ نگاهی به من انداخت سر تاسف تکان داد و گفت نمیدونم چی باید بگم خودش میگه تا دو ماه دیگه من باید با سوسن از ایران برم اگر تو این دو ماه فروغ تکلیفش معلوم شد که هیچ در غیر این صورت مجبور میشم یه مدت