خانه کاغذی🪴🪴🪴 انجا کمی شلوغ بود امیر ارام به من گفت مراقب باش کیفتو نزنن. سرویست داخلشه حواسم هست . کمی مانتو ها را نگاه کردم هیچ راه فراری از چنگال کسی که دستانش دور شانه های من حلقه شده بود پیدا نکردم. مانتوی بلند کلوش چین داری به رنگ سبز انتخاب کردو گفت اونو دوست داری؟ من که اصلا برایم مهم نبود قبول کردم فروشنده به دستور امیر مانتو را دستم دادو من به طرف اتاق پرو رفتم. انچه دیدم با تمام وجود شادم کرد. کمی انطرف تر از اتاق پرو مغازه در دومی به طرف دیگر پاساژ بود. نگاهم به امیر افتاد پشتش به من بود و با تلفن حرف میزد. مانتو را به رگال کنارم اویزان نمودم کیفم را سفت در دستم گرفتم و از مغازه بیرون زدم. انگار تمام وجودم در حال تپیدن بود به عقب نگاه کردم خبری از امیر نبود. پله ها را به طرف طبقه پایین دوتا دوتا و دوان دوان پیمودم . ما در طبقه چهارم پاساژ بودیم و تا خیابان زیاد را بود. در طبقه سوم به طرف اسانسور دویدم در اسانسور که باز شد خواستم داخل بروم که با دیدن امیر جیغ ریزی کشیدم و به طرف عقب قدم برداشتم چشمانش کاسه خون بود دوان دوان به طرف پله ها رفتم و دوتا یکی خودم را نیم طبقه پایین اوردم که صدایش بند دلم را پاره کرد. فروغ ...فروغ.... سرعتم را زیاد کردم در راه پله به جز من و او کسی نبود امیر با حرص و عصبانیت گفت اگر عمرت به دنیا باشه فرار میکنی. فقط دعات این باشه که نگیرمت نفس نفس زنان به طبقه اول رسیدم فاصله امیر با من کم شده بود. تصمیم گرفتم اگر خواست به طرفم بیاید جیغ بکشم .از پاساژ خارج شدم و وارد خیابان اصلی شدم که دست امیر مقنعه و موهایم را باهم گرفت از اعماق وجودم جیغ کشیدم و گفتم ولم کن. کمک....یکی کمکم کنه؟ امیر با دست دیگر دهانم را گرفت یکی دونفری به من و امیر نگاه کردند و متوقف شدند من تقلا کنان با دهان بسته مثل گوسفندی که زیر دست قصاب جان میدها دست و پا میزدم.امیر مرا به کناری برد دهانم را رها کردو گفت خفه شو صدا ازت نیاد تو خفه شو من ازت بدم میاد. میخوام برم. با جیغ گفتم کمک امیر که با یک دستش بازوی مرا گرفته بود با دست دیگرش از داخل جیبش چاقویی به اندازه کف دست در اورد و گفت اگر خفه خون نگیری تکه پاره ت میکنم. نگاهم به ان دونفری که متوقف شده بودندو مارا نگاه میکردند افتاد. با دیدن چاقوی امیر قدم به قدم عقب رفتند اما من نباید وا میدادم جیغ کشیدم و گفتم کمک احساس سوزش در دستم و به دنبالش کشیده شدن توسط امیر صدایم را در گلو خفه کرد. امیر چاقویش را از ارنج تا ساق دستم کشید دستم داغ داغ بود و خون از استینم میچکید کشان کشان مرا به طرف ماشین بردو گفت حرومزاده الان میبرمت خونه حسابتو میرسم مرا به در ماشین کوباند و من گفتم حرومزاده خودتی چشمان امیر تنگ شد و چنان توی دهانم کوبید که لحظه ایی احساس کردم چشمانم جایی را نمیبیند خون از دست و دهان و بینی م جاری شده بود مرا داخل ماشین انداخت و گفت از مادر زاییده نشده به امیر سرداری رکب بزنه اونوقت تو یه الف بچه پیچیدی به بازی با هق هق گریه گفتم ازت بدم میاد ولم کن برم. با مشت به جانم افتاد دستان را سپر صورتم کردم دست بریده م به شدت میسوخت . ضربات امیر محکم تر از تاب و طاقت من بود. بی رمق و بی جان شدم و او گفت بگذارم بری؟ الان میبرم میاندازمت جلوی الکس. سگ باید حروم زاده ایی مثل تو رو بخوره ترسیده به امیر نگاه کردم و گفتم نه. ماشین را روشن کردو حرکت کرددستش را ملتمسانه گرفتم و گفتم غلط کردم. ببخشید. مرا پس زدو گفت