#پارت80
خانه کاغذی🪴🪴🪴
ایرج دوباره خود را رهانید. انگار که عصبی شده بود صدایش را بالا بردو گفت
گوش کن پسر . تو چرا فقط حرف خودتو میزنی؟
اشاره ایی به من کرد و گفت
من میدونستم که این فقط دنبال مال و ثروتیه که میخواد به اشکان برسه. به بهانه گرفتن وام ازش مدارک گرفتم این برگه رو هم جعل کردم.
نگاهی به اشکان انداختم چشمانم غرق اشک شد. خشم امیر را به جان خریدم و گفتم
من دنبال پول و ثروت بابات بودم؟
اشکان با دهان باز مبهوت و متحیر به من نگاه کرد و رو به پدرش گفت
چرا اینکارو کردی؟ من فروغ و دوست داشتم
امیر یقه اشکان را گرفت و گفت
داری در مورد زن من حرف میزنی ها
اشکان کمی به عقب رفت نگاهی به من انداخت من با هق هق گریه سرتایید تکان دادم .
امیر اشکان را رها کرد بازوی من را گرفت و گفت
بیا بریم.
مرا کشان کشان از نمایشگاه بیرون برد لحظه ایی سر گرداندم میخواستم اشکان را برای بار اخر ببینم اما این اشکهای مزاحم دیدم را کور کرده بودند تیز چشمانم را پاک کردم امیر تکانی به من دادو گفت
بریم خونه ادمت میکنم.
مرا سوار ماشین کرد اشاره ایی به موتور سوارهایش کرد و سوار شد حرکت کردو گفت
ادمت میکنم.
بهت که ثابت شد من بیگناهم....
با فریاد گفت
بیگناهیت ثابت شد اما نگاه عاشقانه ت به اون پسره بی جواب نمیمونه.
با هق و هق گریه گفتم
دست از سرم بردار روانی