#پارت217
خانه کاغذی🪴🪴🪴
عمو علی با دیدن من هاج و واج گفت
امیر
امیر رو به پدرش گفت
سلام
عمو صدایش را بالا بردو گفت
زهرمارو سلام.
جلوتر امد.ای کاش عمو علی از من حمایت نمیکرد چون میدانستم این حمایت هایش به ضررم تمام میشود.
رودر روی امیر و من ایستاد. کمی به من نگاه کرد و رو به امیر گفت
زدیش؟
از پدرش رو گرداند من اشکهایم را پاک کردم. عمو سرتاسفی توان دادو گفت
چهل ساله با مادرت زندگی کردم از گل نازک تر بهش نگفتم تو یه شب نتونستی ....
به طرف پدرش چرخیدو گفت
من خیلی اعصابم بهم ریخته ست. خواهش میکنم هیچی نگو
تو غلط کردی که اعصابت بهم ریخته ست. این دوتا پاره استخوان جون کتک خوردن از تو رو داره ؟ تو غیرت نداری . مرد مگه رو زنش دست بلند میکنه. من یه حساب دیگه رو مرام و معرفت تو میکردم. میگفتم امیرم نامرد نیست. اما این کارت ته نامردیه.
هیچی نگو بابا من دارم سکته میکنم. بهمم نریز
اعصابت که خورده برو یقه یکی و بگیر هم قدو قواره خودت . اخه نامرد این بچه زدن داشت؟
عمو علی دست مرا گرفت و گفت
بیا بابا بریم خونه خودمون. امید هم نیست بریم من تکلیف تورو با پسرم روشن کنم.
دستم را از دستش کشیدم و گفتم
نه عمو ممنون
ممنون دیگه چیه؟ راه بیفت بیا بریم. تو اینجا امنیت جانی نداری.
پلکی زدم قطره اشکی از چشمم جاری شد ان را پاک کردم و گفتم
نه عمو نمیام.
پوزخندی زد و گفت
چه زهر چشمی هم ازت گرفته جرات نفس کشیدن نداری نه؟ تو اول زندگیته دختر اگر همین اول کاری وا بدی تا اخر عمرت باید وا بدی. منم جند سال پیش که امیر گفت میخواد تنها زندگی کنه وا دادم که الان نه میدونم چیکار میکنه و نه میدونم با کی ها میگرده.
نگاهی به امیر انداختم عمو علی دوباره دستم را گرفت و گفت
بیا بریم . خدابیامرزه پدرتو ولی فکر کن منم باباتم.
خودم را از او رها کردم و گفتم
ممنون. نمیام.
چرا نمیای؟ ازش میترسی؟
سرم را پایین انداختم. عمو علی گفت
من ضمانت میکنم که تو اگر با من بیای نمیزارم امیر اذیتت کنه
دلم میخواست با او بروم اما حالی که از امیر میدیدم میدانستم رفتنم با طلاقم مساویست. به اشکان نامرد که اعتمادی نبود. میمانم نهایت یکی دوبار دیگر هم کتک میخورم ولی در عوض نه در به در میشوم نه اواره و نه مطلقه. ارام گفتم
نه عمو ممنون.
خودت میدونی .