پتک پلاستیکی رو روی میز گذاشتم
_این چیه آوردی!
انگشتم رو به نشونهی اجازه بالا آوردم
_اجازه آقای قاضی. این واسه رسمیت دادگاهه
خیره تو چشمهام نتونست جلوی خندهش رو بگیره و صدا دار خندید و طلبکار نگاهم کرد
_زهر مار! نگاه کن چه جوری بلده جو رو به نفع خودش کنه
خندیدم و ایستادم. کنارش رفتم، نشستم و خودم رو توی بغلش جا دادم و با ناز خودم رو مظلوم کردم و گفتم
_من که جیک و جیک میکنم برات دلت میاد دعوام کنی!؟
همزمان که خندید سرش رو به چپ و راست تکون داد و روی موهام رو بوسید
_نه. کی دلش میاد تو رو دعوا کنه؟ فقط میخوام باهات حرف بزنم.
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac