#پارت574
خانه کاغذی🪴🪴🪴
سمانه برخاست و گفت
بیا بریم اتاقتون رو نشونت بدم.
من برخاستم و گفتم
شبتون بخیر
همه پاسخم را دادند امیر لیوان چایش را زمین گذاشت و گفت
منم خیلی خسته م میرم بخوابم.
سمانه اتاقی در انتهای سالن نشانمان دادو گفت
ملحفه ها و پتوهارو همین امروز عوض کردم.
امیر گفت
دستتون درد نکنه.
وارد اتاق شدیم شال و پالتویم را در اوردم و گفتم
اینجا یکم سرد نیست؟
کنترل را برداشت اسپیلت را روشن کردو گفت
سردته چون ضعیفی. حرف هم گوش نمیکنی.
من چی و گوش ندادم.؟
کله پاچه نمیخوری. خرما دوست نداری. گردو نمیخوری. صدنوع میوه جلوت باشه خیار میخوری . گوشت دوست نداری به خاطر همین ضعیفی برگردیم خونه یه برنامه رژیم غذایی بهت میدم خودتو لوس نکن که از این بدم میادو اونو دوست ندارم یکم جون بگیری.
خندیدم و ارام توی سرخودم زدم و گفتم
بدبخت شدم. یک کلمه گفتم سردمه غذا خوردنم هم شد مثل ورزش کردنم.
امیرهم خندید من گفتم
یه بار یه اشتباهی کردم گفتم حوصله م سر میره از فرداش من و بردی تو زیر زمین به اسم تمرین هرمدل دلت خواست....
مچ دستم را با دو انگشت گرفت بالا اوردو گفت
ببین چقدر ضعیفی
روی تخت دراز کشیدم و گفنم
شبت بخیر.
صبح با صدای زنگ موبایلم بیدارشدم.
دستم را به طرف عسلی بردم با دیدن شماره عمه خواب از سرم پرید ارتباط را وصل کردم و گفتم
جانم عمه
چرا درو باز نمیکنید؟ گوشی امیر چرا خاموشه؟
سلام. گوشیش خاموشه؟ نمیدونم لابد شارژ نداره.
خوابید؟
اره خوابیدیم.
پاشو درو باز کن
در کجارو عمه؟
با کلافگی گفت
در خونتو دیگه من پشت درم.