#پارت607
خانه کاغذی🪴🪴🪴
سرش را پایین انداخت کمی بعد بالا اوردو گفت
بگم غلط کردم فایده داره؟
متعجب به او نگاه کردم.امیر گفت
من به اندازه کافی خودم حالم خرابه تو هم میخوای گاها یه متلکی بندازی اره؟
کفری شدم و گفتم
نه امیرخان. اصلا دیگه به روت نمیارم همین بارم باید ببخشید از دهنم در رفت.
اخم ریزی کردو گفت
میخواستی گردن نگیری. قبل اومدن پدر مادرمم خودت از قصد کاری کردی بزنمت
با حرص گفتم من چی کار کردم؟ من که اومدم کنارت نشستم بحث عروسی مصطفی رو انداختم وسط که دعوا تموم بشه تو به من بی احترامی کردی
ارنج دستهایش را لب میز نهاد کمی بیشتر به طرفم امدو گفت
توهم که بی احترامی منو بی جواب نگذاشتی . بعد که قهر کردی رفتی تو اتاق من اومدم دنبالت که بیای بیرون . نخواستم تو اون حال تنها باشی. اما تو چیکار کردی ؟ اینقدر تو مخم راه رفتی تا منو عصبانی کردی. تو که دیدی من عصبی م یه ده دقیقه دهنتو میبستی. اینقدر جواب ....
خوب منم عصبی بودم. چه انتظاری از من داری؟ هروقت عصبانی بشی که اینطور که من دیدمت غالب اوقات عصبانی هستی من باید سکوت کنم تا تو ارام بشی؟
نه وایسا توروم اوضاع و بدتر کن بعد بشین بازخواستم کن که چرا منو زدی.
سرتایید تکان دادم و گفتم
یواش یواش از ببخشید و پشیمونم و معذرت میخوام داری میرسی به حقت بود و خودت مقصری نه؟
نفس پرصدایی کشیدو گفت
من معذرت میخوام فروغ. هرکاری که بگی حاضرم انجام بدم که منو ببخشی. من غلط کردم خوبه؟
نگاهم را به جهت مخالف او دادم امیر با حرفهایش روانم را میزد با دستش جسمم را. کمی بعد گفت
اگر یکم حرف گوش کنی و عاقلانه تر رفتار کنی زندگیمون خیلی قشنگه
به چشمانش نگاه کردم و گفتم
این مدل زندگی واسه توقشنگه. چون اگر کفرت بالا بیاد دادو بیداد میکنی. اگر ناراحت باشی بی احترامی میکنی. اگرحرصت در بیاد منو از هرچی دارم محروم میکنی. حتی گوشیمم ازم میگیری. در اخر همه اینها که ارومت نکنه پامیشی منو میزنی تخلیه میشی. منم اگر جای تو بودم از زندگیم راضی بودم. خیلی هم احساس قشنگی زندگی داشتم.
خیره در چشمان من ماندو گفت
فکر نمیکنی یه مقدار هم داری بی انصافی میکنی؟
نه اصلا.
مکثی کردم و کمی بعد به تقلید از او گفتم
فروغ صاف بشین. فروغ حواستو جمع کن. فروغ گریه نکن. فروغ حرف نزن. فروغ موهاتو بکن تو . فروغ وقتی من عصبانیم ساکت باش . یه بارهم به خودت بگو امیر مراقب رفتارت باش. امیر حرف دهنتو بفهم. امیر به زنت زور نگو. امیر روزنت دست بلند نکن.
سرش را پایین انداخت و من گفتم
نزدیک چهل سالته. زشته برات دهن بین باشی. زشته مثل بچه ننه ها تا مامانت یه چیز بگه باور کنی.
سوئیچ و گوشی اش را برداشت و گفت
بریم؟ یا هنوز باید زیر بمباران حرفهات بشینم؟