#تجربه_من ۱۸۴
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
من ۲۶ سال دارم و همسرم ۳۱سال، حدود ۸ سالِ که ازدواج کردیم، شروع زندگیمون بسیار ساده بود و خداروشکر مجلس عروسی ما دور از گناه و مسائلی از این دست بود.
برای خرید حلقه و سرویس طلا با اینکه پدر همسرم کمک میکردن و مخالفتی با انتخاب من نداشتن، بنده سعی کردم حلقه و سرویس ظریف بردارم چون پدر همسرم مشغول ساخت و ساز منزلشون بودن و مادرم بهم گوشزد کرده بود که مراعات حالشون رو بکنم.
حتی مادرم برای خیلی چیزهای دیگه هم میگفت سخت نگیر مادر بذار هر طور که براشون مقدوره، مثلا من برای خرید برخی لوازم اصلا همراه همسرم و مادرشون نبودم و هیچ مشکلی هم پیش نیومد. بنظرم درک شرایط متقابل فوق العاده تو تحکیم روابط بین خانواده ها و عروس و دامادشون تاثیر داره بنده که به عینِ دیدم.
من و همسرم هر دو بچه آخر خانواده بودیم و هر کدوم صاحب ۴ تا خواهر و برادریم شکر خدا.
سال اول ازدواج دختر گلم با یه دنیا شادی و برکت بدنیا اومد و شد همه زندگی ما دقیقا دخترم ۱سال و نیم داشت که متوجه شدم دوباره باردارم راستش اولش خیلی ناراحت بودم چون درسم تموم نشده بود، دخترم کوچیک بود و متاسفانه تصویر درستی توی ذهن نداشتم.
اما اینجا تجربه بزرگترا اومد کمکم چون ما از ابتدای ازدواجمون تا الان با پدرومادر همسرم با هم زندگیم میکنیم. ما ساکن طبقه بالاییم و عزیزای دلمون طبقه پایین.
مادر همسرم کلی بهم دلگرمی دادن و انصافا مثل یه مادر مهربون کمک حالم بودن و هستن(از همین جا دستشون و میبوسم) البته که محبتهای مامان گل خودمم فراموش نمیکنم.
خلاصه فاطمه خانم با اومدن محمد آقا از تنهایی دراومد و شدن دوتا هم بازی خوب برای هم...
اما دیگه تصمیم به فرزندآوری نداشتم چون همه میگفتن کافیه دیگه دختر که داری پسرم که داری، اما از وقتی تجربه های فوق العاده رو خوندم، کلی با خودم فکر کردم و بالا و پایین کردم، دیدم تنها ادعای ولایت پذیری کافی نیست بلکه باید ثابت کنم مدعیِ ولایتم...
به همین خاطر الان فرزند سومم رو باردارم ...
ان شاءالله که هر کدوم از فرزندانم در جبهه ی خودشون، سرباز رهبر و امام زمان باشن.
🆔
@asanezdevag