. 🍃♥️🍃 ق1 🍃♥️🍃 دور موتور می‌چرخید. زمزه‌گان می‌گفت: ـ عجب، عجب این روزها شدیدن به موتور نیاز دارم، خراب است. مادرش که از پنجره پسرش تماشا می‌کرد، گفت: پسرم، موتور مگر امام‌زاده است که دورش می‌چرخی؟ قاسم: امام‌زاده نیست، اما می‌تواند یاری‌رسان امام زاده‌ها باشد. زینب خانم با تعجب پرسید: چگونه؟! قاسم: با اعلام حضور در اجتماع موتور سوان در میدان آزادی. زینب خانم: منظورت در بیست و دوم بهمن‌ه. قاسم: زدی به خال. زینب خانم: دوستانت که دارند. قاسم: می‌دانم. می‌خواهم یکی هم اضافه بشه، یکی دو نفر را هم من ببرم. زینب خانم: خرج‌اش چقدره؟ قاسم: نمی‌دانم. باخود کلنچار می‌رفت، به‌خود می‌گفت: موتور سواری در خیابان آزادی به سوی میدان آزادی در روز حماسه، آفرینش حماسه دیگر است. صدای موتور مثل تانک لرزه بر پیکر پوسیده استمار می‌اندازد. حرکت موتور نقش موشکی را دارد که قلب مستکبران را نشانه گرفته است. یادآور رخش در میدان نبرد است. ذالفقاری برای کوبیدن منافقین و... قاسم رفت روی پله نشست و به فکر فرو رفت. به یاد بحثی افتاد که با دوست‌اش حمید کرده بود. از حمید برای تعمیر موتور پول خواست. حمید گقت: پنج ماهه سرکار می‌روم این ماه تازه حقوق ماه اول دادند. بیش از حقوق بدهی داشتم. مامان‌ات به مامان‌ام چند سال پیش گفته بود: دو سال دیگه قاسم لیسانس‌اش می‌گیره آن موقع سرکار می‌ره، وضع‌مان خوب می‌شه. راستی چند ساله تمام گردی؟ (ادامه در ق 2) 🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا) مبارک . . نشانی آثار پاکروان: https://eitaa.com/asarepakrvan توجه: استفاده در کانال‌ها و گروه‌ها با حفظ امانت، صلواتی است.