به خاک پای خودت التفات داری تو
مرا به حال خودم وا نمی گذاری تو
خودم به کار وصالم گره می اندازم
ولی به فکر گره وا شدن ز کاری تو
تمام ثروت سائل جز التماس که نیست
عطا کنی ، نکنی ، صاحب اختیاری تو
کویر خشکم و تو مهربان تر از باران
همیشه وقت سحر بر سرم بباری تو
نشسته برف زمستان ِ عمر بر مویم
دلم خوش است که می آیی و بهاری تو
هنوز دیده به راهت نشسته شاه نجف
شکوه ِ غیرتِ زخمیِ ذوالفقاری تو
هنوز مادرت از درد ناله دارد ،تا_
_برای زخم تنش مرهمی بیاری تو
بیاد سینهٔ مسمار خوردهٔ مادر
شبانه روز پریشان و بی قراری تو
زمان روضه گرفتن میانِ خیمه خویش
دو یادگار به دامان خود گذاری تو
لباس غارتی و خاکِ چادرِِخاکی
برای گریه بهانه زیاد داری تو
بیاد چادر پامال وپیکر عریان
بیاد چکمه و آن نعل ده سواری تو
زمان روضه همیشه حسین هارا تا
هزار و نهصد و پنجاه می شماری تو
سلام بر بدن بی سری که عریان شد
به دست شمر همه موی او پریشان شد
#قاسم_نعمتی
اشعار مهدویت👇
@ashaaremahdaviat