. قمری باز رسید و به دلم نور افتاد ناخودآگاه مسیرم به رهِ طور افتاد بیخبر بودم از آن حال و دلم شور افتاد قافیه بر ورقم جفت شد و جور افتاد گفت بنْویس که آن روح عبادات آمد صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد دست بردم به قلم قافیه ام نام گرفت نام زینب به لبم خورد و لبم جام گرفت و از این حالت خوش سینه ام آرام گرفت مهر او از دل من غصه ی ایام گرفت ازقدومش به دلم شوق مناجات آمد صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد عرض تبریک که یا فاطمه دختر زادی دختری با جَنَم و هیبت حیدر زادی کوثری بر نبی و کوثر دیگر زادی بهرِ دین نبوی خودْ تو پیمبر زادی دختر شیر خدا قبله ی حاجات آمد صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد گفت در حالت بیداری و در خواب حسین جان نثار توام ای حضرت ارباب حسین شده از داغ تو جسمم به تب و تاب حسین کوفه و شام شدم بهر تو نوّاب حسین تبرِ بت شکن کوفه وشامات آمد صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد .