🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🔷رمان کوتاه، پسرونه و طنز 🔶قسمت ۱۹ و ۲۰ خیلی شلوغ بود، ولی صفاش یه طور دیگه‌ای بود ، آویز نصب کرده بودن ،بعد از چند دقیقه از یکی از خدام پرسیدم که چخبره ،و گفتن که ولادت حضرت معصومه هستش ،خیلی خوشحال شدم بعد گرفتن وضو و دو رکعت نماز خوندن ، رفتم دقیقا روبه روی ضریح وایسادم و هر چی داخل دلم بود رو به حضرت گفتم خیلی سبک شدم .یه حس سبک بالی بهم دست داده بود همین طوری تو حال خودم بودم که گوشیم زنگ خورد ، مامانم بود.... بعد سلام و احوال پرسی و پرس و جو که کجام و چیکار میکنم و یه کمی هم چاشنیه عصبانیت ،که چرا این طوری سریع رفتی و قهر کردی بهم گفت که یه قرار دیگه گذاشتیم ، دو شب دیگه خونه ی آقای صدیقی فک کنم دعات گرفت ،بی بی مرادتو داد. منم همین طوری از تعجب شاخ در اورده بودم ،گفتم : _شما از کجا میدونی که من رفتم حرم مامانم :_دیگه دیگه من پسر خودمو میشناسم. خلاصه دو شب بعدش رفتیم خونه آقای صدیقی . با صحبت هایی که انجام شد قرار شد یه خطبه محرمیت بخونن . که بیشتر با هم آشنا بشیم و به امید خدا اگه که به توافق و تفاهم رسیدیم به صورت رسمی مراسم عقد رو انجام بدیم . خب بالاخره خودتون میدونید برای آشنایی بیشتر باید یه خطبه محرمیت خونده میشد ، تا بیشتر با اخلاق و رفتار هم دیگه آشنا بشیم و این که اصلا تفاهم داریم یا نه ، زیاد. شلوغ هم نبود خانواده خودمون و خانواده آقای صدیقی یه جمع مختصر که رفتیم محضر و یه خطبه محرمیت خوندیم ، بعدش آقا رضا پیشنهاد داد ، که باعث آشنایی خونواده ها ،حضرت معصومه (س) خواهر امام رضا (ع) بودن یه زیارتی بریم انجام بدیم و تشکر کنیم از حضرت که باعث این مراسم و پیوند مبارک شدن .. باور کنید که خیلی خوبه حال و هوای متاهلی البته یه موقع احساسی نشم فقط یه خطبه محرمیت خونده شده 😅.نه حالا جدی خیلی خوبه حالو هوای متاهلی.😍🙈 خب سرتونو درد نیارم .بعد زیارت حرم حضرت معصومه (س) ، مادرم پیشنهاد داد که بریم جمکران ،و یه دو رکعت نماز بخونیم و بعد از اون برگردیم و به امید خدا اگر که به توافق رسیدیم ،زمان عقد رو مشخص کنیم . وقتی که رسیدیم جمکران ، انگار یه مراسمی بود یه برنامه تلویزیونی که داشتم اجرا می‌کردن و بعضی هم داشتن روی کاغذ اسمی چیزی فک کنم می‌نوشتن . خوب که پرس و جو کردم گفتن که آخر برنامه می‌خوام قرعه کشی بکنن .و به پنج نفر زوج جوون دو تا بلیط ،سفر به مشهد مقدس هدیه کنن. منم خب گفتم که شانسمون رو امتحان کنیم اسم خودم و همسر آیندم 😅☺️رو نوشتم و رفتیم برگه رو انداختیم داخل یه صندوقی که بود . برنامه که تموم شد اومدن و قرعه کشی رو شروع کردن چهار تا زوج از قرعه کشی برنده شدن و نوبت به مورد آخر شد ، که اسم منو و همسرم رو خوند من اولش تعجب کردم ولی خوب که گوش دادم دیدم واقعا اسم ما هم در اومد . خیلی خوشحال شدیم ، و به قول بابام این اتفاق رو به فال نیک گرفتیم ... همین لحظه بود که بابام به آقای صدیقی گفت : _اگر که موافق باشند مراسم عقد رو داخل حرم علی ابن موسی الرضا (ع) جشن بگیریم و همون جا انجامش بدیم . آقا رضا هم خیلی استقبال کرد و همین جور هم شد . دقیق یادمه ساعت 8شب بود ، که خطبه عقد خونده شد اون موقع ما از باب الجواد وارد حرم شده بودیم خیلی شلوغ بود به علاوه فامیلا که اومده بودن، زائرهای حضرت هم بودن که شادی رو چند برابر میکرد . خلاصه خیلی خوب بود . ببخشید که این چند روز سرتون رو به درد اوردم . همیشه موفق و پایدار و سرزنده باشید. 🔶....پایان....🔶 🔷 نویسنده؛ امیر نظری 🔸🔹https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸