یکی از فانتزی‌هایم این بود اسم پسرم را بگذارم "علی‌سینا" تا بعدش خودم بشوم ابوعلی‌سینا. اما خب از آنجایی که ممکن بود مرحوم ناراحت بشود بی‌خیالش شدم. اسمش را گذاشتیم علی‌محمد. چند نفر از راه رسیدند و گفتند چرا علی‌محمد؟ علی داماد محمد(ص) بود، باید اول اسم پدرزن را بیاوری بعدش اسم داماد را! (لااقل از زاویه‌ی نبوت و امامت هم استدلال نمی‌کردند!) ما گفتیم شما به چشم مضاف‌مضاف‌الیه نگاهش کن، مشکلت حل می‌شود. انگار کن که می‌خواهی بگویی: علیِ محمد. محمدی که گفت علی جانِ من است. حالا ما مانده‌ایم در دست‌های علی‌محمدی که نگران به دنیا آمده است و شب و روز گریه می‌کند که نکند این جهان همان چیزی نباشد که از آن توقع دارد و محض آن عهدنامه‌ی ورود به جهان را امضا کرده است؟! (با طعم‌ِ !) نصف شب که از دغدغه‌ی آفرینش خود بیدار می‌شود و زمینِ زیر گوشِ ما را با گریه‌هایش گاز می‌گیرد با چشمان خواب‌آلود برایش روضه می‌خوانم تا گریه‌هایش خیلی هم هدر نرود. روضه‌ی دنیایی را که در آن خوب‌ترین انسان‌ها را کشته‌اند و بازماندگان‌شان را به اسارتِ درآورده‌اند. پ.ن: وقتی پدر می‌شوی تازه می‌فهمی کودک‌کُشی دقیقا یعنی چه...؟ 🍂🍂🍂 ✍ [ @asraneh313 ]