قسمت 199 هر چه اصرار کردم چیزی نگفت. اما مشخص بود که داره از قادر طرفداری می کنه . حسابی گیج شده بودم. آن شب مامان نیامد و تنها مونده بودم. نمی دونستم چه کار کنم .بچه ها خیلی زود خوابیدند و من مثلِ بچگی هام از تنهایی می ترسیدم. مرتب از پنجره حیاط را نگاه می کردم . نه جرأت موندن توی اتاق را داشتم نه جرأتِ رفتن توی حیاط. با شنیدنِ کوچک ترین صدا هم وحشت می کردم. مستأصل شده بودم . کنار پنجره ایستاده بودم .که صدای زنگ در بلند شد. می ترسیدم برم در رو باز کنم . چادرم رو سر کردم . که دوباره زنگ در ورو زدند. با ترس ولرز رفتم توی حیاط. _کیه؟ _باز کن . هنوز شک داشتم این صدای کی بود؟ که صدای آشنایی اومد. _منم گندم جان مادر باز کن . دلم قرص شد به این صدای آشنا که همیشه برام مایه ی آرامش بود. ودر روباز کردم .آنقدر ترسیده بودم که خودم رو توی بغلش پرتاب کردم. واشکم جاری شد.😭 واو مهرنانه دست روی سرم می کشید و بوسه برسرم گذاشت. ومن فقط به آعوش گرم ومادرانه اش چسبیده بودم. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون