۲)
#تینا
#قسمت_دوم
دوباره یادِ دیشب افتادم و اشکم سرازیر شد.
سرم را بلند کردم و نگاهم به دنبالِ گوشیِ همراهم چرخید.
از دیشب ندیده بودمش.
به مغزم فشار آوردم. آخرین بار توی همین اتاق دستم بود.بدتر از این نمیشد،
تنها مونس تنهاییهایم را گم کردم.
دستم را به دیوار گرفتم و از جا بلند شدم. سرم به شدت گیج رفت.
به زحمت خودم را به آشپزخانه رساندم.
مثلِ همیشه، به همریخته و نامرتب بود.
یک لیوان برداشتم. زیرِ شیرِ آب بردم.
هر بار که دستم را تکان میدادم، نالهام بلند میشد.
نگاهی به پانسمان دستم انداختم.
دلم میخواست چنگ بزنم و این پانسمان لعنتی را بکَنم و دور بیندازم؛ ولی جراتش را نداشتم.
پس دیشب آن همه جرات را از کجا آورده بودم!
صدای زنگ در به گوشم رسید. در را که باز کردم، سینا بلند داد زد:
- چرا در رو باز نمیکنی؟
وارد شد و در را محکم به هم زد.
کوله مدرسهاش را همانجا انداخت و سراغِ تلویزیون رفت. روشنش کرد و صدای آهنگ را بالا برد.
میدانستم که کَلکَل کردن با او بیفایده است.
دستم را روی سرم گذاشتم و به آشپزخانه برگشتم.
به دنبالِ یک قرص مسکن، تمامِ کابینتها را گشتم؛ ولی پیدا نکردم.
به ناچار آب را جرعهجرعه نوشیدم.
با دردی که در معدهام پیچید، تازه یادم افتاد که از دیروز عصر چیزی نخوردم؛ ولی پیدا کردنِ گوشی مهمتر بود.
آشپزخانه کوچکی که پنجرهای رو به کوچه داشت را ترک کردم. چشم گرداندن در پذیرایی که سر و تهاش، بیست متر هم نمیشد با مبلهای کهنه و فرش رنگ و رو رفته، حالم را بدتر کرد.
کاش حداقل یک پنجره داشت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490