یکم خاطره بازی کنم؟ اسمش سلما بود... از نجف اومده بودن کربلا برای روز اربعین هیچی فارسی بلد نبود و خواهر کوچولوش بخاطر خستگی اذیتش میکرد و نمیذاشت نقاشی کنه..توی راه یه دفترچه نقاشی با عکس ابو مهندس و حاج قاسم هدیه گرفته بود. یهو دلم خواست خوشحالش کنم با ادابازی و چهارتا کلمه ی قراضه ی عربی ک ب زور یادم اومدبهش فهموندم ک میخوام بکشَمش😌 ذوق کرد...یکم دوست شدیم اما وقتی عکس رو دفترچه رو نشونم داد و بهش گفتم این ابو مهندس ه بغلم کرد و کلی بوسم کرد❤️ بعد دوباره حاج قاسم رو پرسید و وقتی گفتم قاسم سلیمانی عکس العملش باز بوس و بغل بود! ب این فکر کردم ما و عراقیا تابیست سال پیش دشمن بودیم... کِی بهم اینقدر نزدیک شدیم؟ حالا حتی قهرمان های بچه‌ها مون یکی شدن❤️ امام حسین واقعا ما رو سوار کشتی نجاتش کرده.....و اربعین واقعا یک معجزه است⭐️ https://eitaa.com/astanehmehr