📖 💎 در ایام جنگ تحمیلی که دزفول ،موشک باران می شد وبنده بعد از حدود هفت سال که از ازدواجم می‌گذشت حامله شده بودم، شبی در منزل پدرم بودم که حدود ساعت دوازده شب با صدای بسیار مهیبی از خواب پریدم. بر اثر موج ،از آسمان به داخلِ حیاط منزل ،آجر می‌ریخت. از جای خود به سرعت بلند شدم و به جای اینکه از پله زیرزمین (شَوادون(۱)) پایین بروم دستپاچه شدم و خودم را در زیر زمین پرت کردم و در پله پنجم ششم افتادم(۲)،مادربزرگم (رحمت الله علیها) فوری خودش را به من رسانید و پرسید: چیزیت نشده؟جاییت درد نمیکند؟ گفتم نه چیزیم نیست. خدا را شکر دوران حاملگی به سلامتی سپری شد و خداوند پسری به من عنایت فرمود که اکنون صاحب خانواده و فرزندانی است و طلبه ای فعال و متعهد و جهادی است که در روستاهای محروم اطراف شهر فعالیت می کند. راوی: یکی از اهالی ____________________ ۱: زیرزمین های سنگی که مردم دزفول در زمان جنگ به عنوان جان پناه از آنها استفاده می کردند و در فصول گرم سال هم این زیرزمین ها خنک بودند و برای استراحت استفاده می شدند. ۲: این زیرزمین ها پله های بلندی داشتند و عمیق بودند. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr