#قسمت۴۷
🎧
#رمان ۱۳۶۱
🍃خلاصه قسمت قبل :
احمد خییلی غصه داشت باماه دردودل میکرد همون شب اول دوست نازنینش اصحابی .... 😔
پنج سال دوستی ....
اون رفت و به راحتی رفت ایندفه دیگه خبررسوندن نمیخواست احمد میگفت منطقیه که منم برم تا قصه شصت و یک تموم بشه چهارماه بدون برگشت مونده بود تااون نامه .....
مجبور شد بیادتهران اول رفت به کیوان سرزد و سرمزاد دوست پنج ساله ش زانو زد گفت لااله الا الله و اصحابی گفت انالله واناالیه راجعون ....😳☺️
یه خانم حسابی داشت کوچه رو جارو میزد و دید که به به بانوخانمه !!! و بچه ش پشت سرش گریه میکرد اون گفت مادر خونه رو فروختن و......
اون چند روز زیبا به حجله رفت و احمد که میخواست خانم جونشو راضی کنه براش فیش حج خرید ولی مادرش هم اونو شگفت زده کرد و.....
بلاخره فرمانده احمدم رفت لای مرغا😊😍
و اما داستان امشب که باهم می شنویم.....
🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم
#حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr