2_144138278204357247.mp3
6.94M
🎧 ۱۳۶۱ 🍃خلاصه قسمت قبل : احمد خییلی غصه داشت باماه دردودل میکرد همون شب اول دوست نازنینش اصحابی .... 😔 پنج سال دوستی .... اون رفت و به راحتی رفت ایندفه دیگه خبررسوندن نمیخواست احمد میگفت منطقیه که منم برم تا قصه شصت و یک تموم بشه چهارماه بدون برگشت مونده بود تااون نامه ..... مجبور شد بیادتهران اول رفت به کیوان سرزد و سرمزاد دوست پنج ساله ش زانو زد گفت لااله الا الله و اصحابی گفت انالله واناالیه راجعون ....😳☺️ یه خانم حسابی داشت کوچه رو جارو میزد و دید که به به بانوخانمه !!! و بچه ش پشت سرش گریه میکرد اون گفت مادر خونه رو فروختن و...... اون چند روز زیبا به حجله رفت و احمد که میخواست خانم جونشو راضی کنه براش فیش حج خرید ولی مادرش هم اونو شگفت زده کرد و.....‌ بلاخره فرمانده احمدم رفت لای مرغا😊😍 و اما داستان امشب که باهم می شنویم..... 🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr