از صبح زود تا خود شب فکر می کنم دارم به کار ام وهب فکر می کنم معجونی از عواطف و احساس های پاک یعنی به مهر و صبر و غضب فکر می کنم گاهی به راه سرخ شهادت به آرزو گاهی به آن چه کرده طلب فکر می کنم پی می برم به ارثیه ی خانواده اش وقتی به جلوه های ادب فکر می کنم خوشبخت بوده است که در ذهن روضه نیست وقتی به شام بزمِ طرب فکر می کنم وقتی به مجلس می و طشت و سرِ حسین وقتی به چوب و گوشه ی لب فکر می کنم