کجاست خانه ی یار و کجاست دلدارم به زلف و موی تو من همچنان گرفتارم غریب بودم و اکنون غریب تر گشتم گمان مکن که من از عشق دست بردارم تمام شهر ،مرا سنگ می‌زنند اما ز زخم خورده و بنشسته سخت بیزارم کنون که قلب مرا بی حساب دزدیدی به جرم عاشقی وعشق پس نیازارم