مشغول کار منزل بودم حواسم از حامد پرت شد یک دفعه از روی صندلی افتاد زمین و سرش غرق خون شد او را به دکتر رساندم سرش را پانسمان کردند خیلی میترسیدم که مبادا یوسف با من دعوا کند و ناراحت شود و بگوید: چرا مواظب بچه نبودی؟ وقتی آمد مثل همیشه سراغ حامد را گرفت گفتم: خوابیده بعد هم قضیه را برایش تعریف کردم فقط گوش داد آرام آرام چشم‌هایش خیس شد لبش را گاز گرفت بعد گفت: تقصیر من است که تو را با حامد تنها میگذارم... چاره‌ای ندارم...مرا ببخش وقتی این جملات را گفت خیلی شرمنده شدم در همه‌یِ برخوردهایش این عشق و محبت را به پای زندگیمان میریخت 🌱|@avineh