أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت ششم): #امام_زمان ﷻ 💥آقا به در رواق معطل نشد و اذن دخول نخواند و وارد حرم
(قسمت هفتم): ﷻ 💥وقتی زیارتمان تمام شد، از طرف پایین پا به طرف پشت سر یعنی به طرف شرقی حرم مطهر آمدیم، آقا به من فرمودند: آیا مایلی زیارت جدم حسین بن علی علیه السلام را بکنی؟ گفتم: بله شب جمعه است زیارت می کنم. آقا برایم زیارت وارث را خواندند، در این وقت مؤذن از اذان مغرب فارغ شد به من فرمودند: به جماعت ملحق شو و نماز بخوان. ما با هم به مسجدی که پشت سر قبر مقدس است رفتیم آنجا نماز جماعت اقامه شده بود، خود ایشان فرادا در طرف راست محاذی امام جماعت مشغول نماز شد و من در صف اول ایستادم و نماز خواندم، وقتی نمازم تمام شد، نگاه کردم دیدم او نیست. ✨💫✨ با عجله از مسجد بیرون آمدم و در میان حرم گشتم، او را ندیدم، البته قصد داشتم او را پیدا کنم و چند قرانی به او بدهم و شب او را مهمان کنم و از او نگهداری نمایم.ناگهان از خواب غفلت بیدار شدم ، با خودم گفتم: این سید که بود؟ این همه معجزات و کرامات که در محضر او انجام شد، من امر او را اطاعت کردم و از میان راه برگشتم و حال آنکه به هیچ قیمتی برنمی‌گشتم و اسم مرا می‌دانست، با آنکه او را ندیده بودم‌! و جریان شهادت او و اطلاع از خطورات دل من! و دیدن درختها و آب جاری در غیر فصل! و جواب سلام من ! وقتی به امام‌زمان سلام عرض کردم! و غیره ...!! بالاخره به کفشداری آمدم و پرسیدم: آقائی که با من مشرف شد کجا رفت؟ گفتند: بیرون رفت، ضمنا کفشداری پرسید این سید رفیق تو بود؟ گفتم: بله. ✨💫✨ خلاصه او را پیدا نکردم ، به منزل میزبانم رفتم و شب را صبح کردم و صبح زود خدمت آقای شیخ محمدحسن رفتم و جریان را نقل کردم ، او دست به دهان خود گذاشت و به این وسیله فهماند که این قصه را به کسی اظهار نکنم و فرمود: خدا تو را موفق فرماید. من هم قضیه را به کسی نمی گفتم، تا آنکه یک ماه از این جریان گذشت ، یک روز در حرم کاظمین سید جلیلی را دیدم، نزد من آمد و پرسید چه دیده ای؟ گفتم: چیزی ندیدم، او باز اعاده کرد و من هم باز گفتم : چیزی ندیده ام و به شدت آن را انکار کردم، ناگهان او از نظرم غائب شد و دیگر او را ندیدم. (ظاهرا برخورد اخیر سبب شد که حاج علی بغدادی قضیه را برای مردم نقل کند.) 📗ملاقات با امام زمان ص ۶۶ =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝