#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت اول):
#امام_زمان ﷻ
💥این اولین بار نبود که عازم مکه معظمه بودم، اما بار اول بود که چنین بی قرار و بی تاب، دلم می تپید. چرا که این بار مقصودم از تشرف به مکه، دیدار کسی بود که مکه هم در انتظار طلوع اوست. تمام وجودم یک خواسته بود و آن سرمه دیدار که بر چشمانم کشیده شود. آخر این آرزو ممنوع نیست و آقا هم خودشان دوست دارند که ما دعا کنیم و بگوییم: "اللهم ارنی الطلعة الرشیدة". آنقدر عطش مرا فرا گرفته بود که با خود فکر می کردم اگر این بار او را نبینم، باز نمی گردم! از مدتها قبل هر کاری که می کردم، تنها به این منظور بود.
✨💫✨
وقتی وارد سرزمین نور و وحی شدم، لحظه ای آرام نداشتم، در تب و تاب تمام لحظه های بیاد ماندنی تنها درخواستم همین بود. لباس فاخر احرام را پوشیدم، در سعی بین صفا و مروه، همچو هاجر، آب حیاتم را می جستم و در صحرای عرفات در پی او بودم، چرا که می دانستم یقینا گمشده ام آنجا حضوری ناشناس دارد. مراسم عرفه تا نیمه شب بطول انجامید و من در جستجویش خیمه ها را می بوئیدم و با چشمان محرومم او را دنبال می کردم، اما فرصت بسرعت می گذشت و من تشنه مانده بودم. با خود فکر می کردم اگر او را نبینم براستی محروم ترینم.
✨💫✨
هرچند بعدها فهمیدم چنین نباید بود و باید بین چسم دل و چشم سر فرق گذاشت و *باید معرفت محبوب را جستجو کرد.* البته من تصور می کردم با دیدن او این معرفت نصیبم می شود. لذا دامن کعبه را گرفتم و حاجتم را خواستم، آخر شنیده بودم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روایتی به این مضمون فرموده بودند: کعبه مانند شخصی است که وقتی پرده اش را می گیری، مثل این است که دامن آن شخص را گرفته ای و می خواهی تو را ببخشد، من هم دامن کعبه را گرفتم و کعبه را از کعبه خواستم. تا آخرین شب اقامتمان اتفاقی نیفتاده بود...
ادامه دارد...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝