#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت سوم):
#امام_زمان
💥در همان حال چهار نفر تشریف آوردند که یکی از آنها بسیار جلیل القدر بود و بدون آنکه لهجهٔ عربی داشته باشد بخوبی فارسی صحبت می کرد و همراهان محترم ایشان در ایستادن و حرف زدن در خدمت ایشان رعایت ادب و احترام بیشتری می نمودند و یکی دیگر از آن چهار نفر که مُسنتر از بقیه و پیرمرد بود با زبان عربی با استاد بزرگوار تکلم می کرد و شخص سوم از این بزرگواران که جوانی بود، کیسه ای همراه داشت و در زمانی که آن مرد مسن با استاد عزیز صحبت می کردند، او در کیسه دست برد و یک لیوان شربت یا نوشیدنی دیگری که شبیه آن را قبل از آن زمان و بعد از آن زمان هرگز نخورده بودم و بسیار خنک وگوارا بود به من داد.
✨💫✨
دقیقا مانند همان شربتی که در عرفات و هنگام قرائت دعای ندبه به ما دادند، من هم تشکر کردم و آن را به حضرت استاد دادم، دوباره لیوان بعدی و لیوان بعدی به تعداد نفرات ما که همراه استاد بودیم به ما مرحمت فرمود. در این هنگام نفراتی که اطراف ما بودند به طرف این آقا آمدند و درخواست کردند که به آنها نیز از این شربت خنک و گوارا بدهند و آن مرد کیسهٔ خالی را نشان آنها داد و گفت: خلاص، یعنی تمام شد. ما هنگامی که آن شربت خنک را می نوشیدیم آن شخص مسن و بزرگوار با جناب استاد گفتگو میکرد.
✨💫✨
به محض تمام شدن نوشیدنیها آن شخص بزرگوار که به فارسی مسلط بودند، رو به ما کرده و فرمودند« خب بروید دیگر اینجا نایستید» حضرت استاد گفتند ما باید منتظر شویم تا اذان ظهر را بگویند و بعد برویم، اما ایشان بسیار سریع و جدی فرمودند: اذان گفته شده بروید. در این اثنا من سعی کردم از اطرافیان تحقیق کنم که آیا اذان گفته اند یا خیر که ایشان به تندی و بسیار جدی به حالت تشر فرمودند: مگر نگفتم اذان شده بروید و اینجا نایستید. ما هم اطاعت کردیم...
ادامه دارد...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝