أین صاحِبُــنا؟!
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت اول): #امام_زمان ﷻ 💥تشرف آقای حاج "شیخ اسماعیل نمازی" ایشان نقل می کنند:
(قسمت دوم): ﷻ 💥من به مسافرین گفتم: سوار شوید و به راننده گفتم: حدود ده فرسخ به طرف مشرق و ده فرسخ به طرف مغرب و ده فرسخ به طرف جنوب و ده فرسخ به طرف شمال می رویم تا راه را پیدا کنیم. راننده قبول کرد و در آن بیابان بی آب و علف تا شب کارمان همین بود، ولی راه را پیدا نکردیم. باز شب در همانجا بیتوته کردیم ولی من خیلی پریشان بودم. ✨💫✨ روز دوم بهمین ترتیب تا شب هرچه کردیم اثری از راه دیده نشد و ضمنا بنزین ما هم تمام شد و حدود غروب آفتاب بود که دیگر ماشین ما ایستاد و بنزین نداشتیم، آب هم جیره بندی شده بود و دیگر نزدیک بود تمام شود، آن شب درِ خانه خدا زیاد عجز و ناله کردیم، صبح همه ما تن به مرگ داده بودیم، زیرا دیگر نه آب داشتیم و نه بنزین و نه راه را می دانستیم. من به مسافرین گفتم: بیایید نذر کنیم که اگر خدا ما را از این بیابان نجات بدهد وقتی به وطن رسیدیم، هرچه داریم در راه خدا بدهیم، همه قبول کردند و خود را به دست تقدیر سپردیم، ✨💫✨ حدود ساعت نه صبح بود، دیدم هوا نزدیک است گرم شود و قطعا با نداشتن آب جمعی از ما می میرند. لذا من فوق العاده مضطرب شده بودم، از جا حرکت کردم و قدری از مسافرین فاصله گرفتم. پشت تپه ای رفتم و با اشک و آه فریاد می زدم: "یا ابا صالح المهدی ادرکنی، یا صاحب الزمان ادرکنی، یا حجة ابن الحسن ادرکنی" سرم پایین بود، قطرات اشکم به روی زمین می ریخت، ناگهان احساس کردم صدای پایی به من نزدیک می شود... ادامه دارد. =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄  أین صاحِبُــنا؟! ╔═🍃══════════╗ @ayna_sahebona110 ╚══════════🍃═╝