"در محضر امام زمان ارواحناه فداه"
#احسن_القصص
#تشرفات
#امام_زمان ﷻ
💥همان شب در عالم رؤیا دیدم در منطقه(همانجایی که بودم) تمام مردم برای استقبال از کسی صف کشیده اند، پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: حضرت بقیة الله(ارواحنافداه) می خواهند تشریف بیاورند. چشم به راه انداختم، دیدم گرد و خاک سواری در راه است، خود را به صف اول رساندم، آن سواران نیز رسیدند. پیشاپیش آنها شخصیتی باعظمت، زیبا و مهربان، سوار بر اسب سفیدی بود. در سمت راست ایشان پیرمرد باوقار و در دو طرف جوانانی خوش سیما سوار بر اسب ، کمر به خدمت بسته بودند.
✨💫✨
من ابتدا فکر کردم ایشان حضرت امام حسین علیه السلام و آن پیرمرد حبیب بن مظاهر است، اما بعد متوجه شدم که آن آقای بزرگوار حضرت ولی عصر(ارواحنافداه) و آن پیرمرد خضر هستند. من اولین کسی بودم که به آقا خوش آمد گفتم و رکاب اسب ایشان را بوسیدم و حتی سرم را بلند کردم و آن جمال دلربا را دیدم، از خود بیخود شدم، عرض ادب کردم و محو تماشای آن چشمها، آن چهره و آن خال زیبا شدم. تمام این حالات سریع گذشت اما برای من به دوام ابدیت بود. همین که به آن چشمهای زیبا نظر انداختم، نگاه به نگاهم دوختند و فرمودند: تو دیگر چرا؟!
✨💫✨
چهرهٔ آقا غمگین بود، مثل کسی که با نگاه دلداده اش را ملامت میکند، منتظر جواب بودند. عرق شرم به پیشانی ام نشست، سر به زیر انداختم و با سکوت وانمود کردم که متوجه فرمایش ایشان نشدم. فرمودند: مگر تو الان مرا نمی بینی؟
عرض کردم بله آقاجان! حضرت فرمودند: پس چرا دیشب که از تشرف من گفتند تو با دلیل آن را انکار کردی؟!
👈من وجود دارم، من در بین شما هستم ، فقط شما مرا نمی شناسید.
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝